امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

اِليــــــــــــما

شب های بیداری و سکوت خانه

1391/8/29 9:20
نویسنده : اِليــــما
412 بازدید
اشتراک گذاری

سوژه ی جدید شب های امیر این است، در خواب وول می خورد و چیزهایی زیر لب زمزمه می کند انگار تهدید می کند: ( اینکه که من بزرگ تر شده و خوابم منظم تر شده دلیلی برای خوابیدن شما نیست ) من هم که مادر فرزند اولی!!!!!!!!!!!!!!! حساس و ترسو ، به کمترین صدا و تکانی بیدارم ، وقتی خواب بودنش را میبینم و شیر نخواستنش را طول می کشد تا بتوانم دوباره خودم را به خواب بسپارم

دیشب  حرفی از کسی یادم آمد ( دروغ چرا؟؟؟غریبه هم که نیستید، یاد حرف مادر ساواش در سریال بی سرو سامان ترکی عشق و جزا) که شب ها وقتی خانه در سکوت کامل بود  همه در خواب شیرین،حال خانه را رصد می کرد ، گوش می داد به صدای حال و هوای خانه، چه اشکالی دارد اگر کلبه ی کوچک من یک از هزار وسعت خانه او نمی شود(که من بابت همین کلبه و سقف زیبایی که دارد بسیار بسیار خدایم را شاکرم)، کار خوبی است  ...

من هم دیشب تمرینش کردم  گوش سپردم به صدای خانه ...جای جای خانه

از خور و پف آهنگین همسری که این روزها به آرزوی سالیانش به لطف وجود امیر رسیده است و شب ها روبروی یار دیرینه اش (تلویزیون) می خواید، به گمانم حال خانه خوب بود

ملافه های شسته ... جا کفشی تمیز... خانه طی کشیده و جارو شده...امیری که حمام کرده ..ناهار آماده همسری در یخچال.. شلتوک برنجی که بلاخره بعد از 10 روز از 4 طبقه پله ها بالا آمد تا شاید مرحمی باشد بر این همه ریزش موی مادری شیر ده!!!!!!!!!!!!!!!

نــــــــــــــه !!!!!!!!!!!  یک جای کار لنگ است ...طلاهایی که نیستند حسی به من می گوید که در همین خانه اند ، نمی دانم شاید اگر چند شب متوالی ، نصفه شب های دور از خواب و بیداری اجباری؛ حال خانه را بپرسم از محل طلاها برایم نشانی آشکار کند .نمی دانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدارا چه دیدید؟؟؟ممکن است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

honar
29 آبان 91 11:02
از کدوم پنجره می تابی به شب...که شبونه با تو ......
مامان ثنا سو گلی مامان و بابا
30 آبان 91 1:36
سلام خاله جون من شما را با افتخار لینگ کردم.


ممنونم من هرچه سعی کردم نتونستم به وبتون سر بزنم آدرس و درست گذاشتید؟؟؟
مامان امیررضا
30 آبان 91 13:57
سلام مامانی .عکسهای بیشتری از امیررضا بزار . به امیررشای منم سر بزنید خوشحال میشم.


چشم مامانی چشم مامانی
زهره مامی ژوان
30 آبان 91 23:51
سلام به مادر مهربان امیر. خیلی از خوندن وب لاگتون لذت بردم و لینکتون می کنم. شما هم اگر دوست داشتین به وبلاگ دختر من سر بزنید. بهترین آرزوها رو برای شما و امیر نازنین دارم.


ممنونم مامان جون تن شما و نی نی تون سلامت


سمیه جون
1 آذر 91 9:17
سلام..به به...همه چیز امن و امان است!!!! /////لطف حضرتعالی مستدام////خوابی؟؟؟؟خوش به حالت....///تو خونه شما همه چیز سرجاشه ولی اینجا....جمله اول یادی بود از اولین نفر مهم دفتر که رفت...دومی از دومین نفری که رفت و سومی و چهارمی از نفری که زمزمه های رفتنش هست.رئیس عزیز خوشحالم که خوشحالی و خوشحالم که اول داشته هایت را مرور کردی و سپس سعی کردی نداشته ها را داشته حساب کنی...تابه حال راجع به "هست نیست" و "نیست هست" شنیده ای؟///برای یافتن طلاها لازم نیست دقیق تر نگاه کنید فقط عینکتون رو عوض کنید می بینیشون....منظور خودتون هم حتماً همین بوده...



دکتر جونم همه یک روز رفتنی هستیم ، روزهای بهتری برسد که من و شما جمع را ترک کنیم، به نظرم ننه شایان بماند و کتاب های نانوشته اش....طفلکی
سمیه جون
1 آذر 91 9:18
راستی چرا هیچکس بچه اش رو با خودش به اداره نمی آره؟؟؟یعنی نمی شه هم به بچه رسید هم به کار؟؟؟


کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون جا؟؟؟روح درب و داغون ما اونجا پریشان می شود، حالا این فندق را هم بیاویم هیچ چی دیگه؟؟؟؟کی نگهش داره؟؟کجا؟؟؟من هنوز مطمین نیستم در پیاین مرخصی میزی و سیستمی و ... داشته باشم مهم نیست در عوض همه ی نداشته ها فندق را دارم