یه خبرهای خوب یه خبرهای خوب
سپنتای مادر ، پسر مقدس و مهربانم
گفته بودم این روزها به یمن حضورت پیامبر خدای مهربانم شده ام و مغرور و مفتخر معجزه اش را در بطنم می پرورانم ، به یمن قدوم کوچک و مبارکت روزی پا و زلال و حلال از سوی خدای مهربان قسمت سفره کوچکمان شد و به یمن حضورت کلبه سبز و کوچکمان اندکی بزرگ تر ، پر نورتر و قطعا با برکت تر شد.
آری نازنین اندکی دورتر هنگامی که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته ای کوچی کوچک از کوچه ای در همین نزدیکی به کوچه ای اندکی دورتر خواهیم داشت و کلبه سبز مهربانمان را در کنار هم گرم خواهیم نمود، من و دردانه مادر و پناهمان باباعادل مهربان
مامانی دیروز من و شما و خاله سیما سه تایی برای بار اول رفتیم خیابان نی نی خونه تهران یعنییییییییییییییی خیابان بهار، خاله سیما یک دست لباس (4 تیکه ) قهوه ای خیلی ناز برات خرید و مامانی هم برات لباس خرید که بابا از اون لباس چریکی سیز رنگ خوشش اومد.دیشب دوباره از ساعت 2 شب به مامان بیدار باش دادای و امروز بعد از نیایش صبحگاهم از تو مهربان خواستم نزد خدای مهربان بندگی خوب را برایم طلب نمایی تا شاید یک از هزار نعمت هایش را اندکی شکرگزاری نمایم .
جیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر مامان برا مامان همیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه دعا کن همیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه مامان هم دوست داره خیلی زیاد خیلی زیاد عسلکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم