به بهانه دو ماهگی امیر فندق
می دانستم می گذرد سریع بی امان و غیر قابل کنترل و گذشت آنقدر که فرصت جنباندن سرم را نداشتم گذشت آنگونه که زمان چشم بر هم زدنی نشد و تو امروز در میان چشمان متعجب و احساس نا باور من وقتی حجم بیشتری از آغوشم را پر میکنی وقتی دستان مهربانت را دور گردنم حلقه می کنی وقتی افزون بر عطر تن مادر صدا و نیز صورتم لبخند بر لبانت می نشاند وقتی با آوایی دلنشین ، متفاوت با صدای گریه با من ارتباط برقرار می کنی گذر ایام را با تمام تار و پود وجودم حس می کنم غم غریبی در نی نی چشمانم می نشیند افسوس می خورم همان که پیش بینیش کرده بودم و می هراسم از روزی که آغوشم اندازه به بر کشیدنت نباشد که ح...