امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

اِليــــــــــــما

اوقاتِ فراغت

راستش اصلا هم خوب نيست... از اوّل هم خوب نبود كه هم سن و سالِ انقلابيم ... كه شديم بچه ي انقلاب!   چند وقتي كوچك تر و بزرگ تر بودنش هم كمكي به بهبودِ اوضاع نمي كند به دنيا كه آمديم .. مامان ها به جز ما و مراقبتمان و تربيتمان ... يك عالم رسالت ديگر هم داشتند يكي از يكي مهم تر با اولويت تر بايد تُند تُند مامان مي شدند تا نسلمان زياد شود ... قرار بود با كميت!! برويم به جنگِ دنيا با همين وظيفه ي  خطيرشان ... بايد جبرانِ مافات هم مي كردند... جبرانِ همه ي سال هايِ كمْ بودنشان در عرصه هايِ مختلفِ سياسي ... اجتماعي ... اقتصادي تازه ترجيح داده بودند مستقل هم باشند .... دور از خانواده ... در غربت زندگي كنند غربت ....
23 شهريور 1392

خوشبختی

امير آقــــــــــــــــــــــــــــــــــا این روزها که خواهری عروس می کنم و خاله به خانه ی بخت می فرستی .... این روزها که بابا باجناق دار می شود ... و مثل همیشه بی منّت و با کم ترین حاشیه .. پا به پای همه ی وظایفم ، همراهیم می کند... اين روزها كه مامان كنترل از راه دور . . . اوضاع مالي خريد جهيزيه را در انقباض هاي شديد اقتصادي  مديريت مي كند این روزها که به زودی می شوند آن روزهای پر خاطره و منبعی زیبا  برای ارجاعِ اتفاق هایِ خوبمان و تعریف هایِ دورِ همی... همه ي حس هاي شناخته و تجربه نشده  را با هم و  در كنار هم  زندگي مي كنيم شادي و شوري كه بي اجازه و با لذت رفته و نشسته در زير پوستمان كارها...
13 شهريور 1392

فاصله ها

پسرکِ نازنینِ مادر   فاصله ها، ترجمه ی معنایِ ارزش هایِ ثابتند که گوناگون روایت می شوند فاصله ها، وقتی بینِ تو و ارزش هایت ... دوست داشتنی هایت می ایستند...   معنی می دهند و معنی می گیرند کم می کنند ... زیاد می شوند حواست باشد، وقتی کسی آنقدر به تو و دقابقت نزدیک می شود و بینتان از فاصله هیچ نمی ماند... نکند بزرگیش را، اهمیتش را نبینی نکند مهرش ... محبتش برایت عادت شود و اندازه اش توجهت را جلب نکند نکند ندانی حضورش چقدر برایت ارزشمند است و بارِ مثبت به همراه دارد جانِ مادر... بعضی از آدم ها ، به قدرِ بزرگِ بی ادعا بودنشان، هم قَدَرند هم قدرتمند منشاء اثر بسیاری از زیبایی ها مفیدند و معلم ...
9 شهريور 1392

دایی محمد

در اوّلین سالگردِ دخترِ 30 ساله ی دایی محمّد، وقتی آن یکی دخترش گفت : "کاش چند روزی  مامان با من بیاد خونمون بلکه یه کمی فقط یه کمی حال و هواش عوض بشه" دایی گفتند : " می دونید که من حرفی ندارم امّا مامان  با شماها خیلی راحت نیست، حرفِ دلشو نمی زنه، تو خودش می ریزه... با من که هست ناراحتیش از بقیه ی مسایل رو هم سرِ من خالی می کنه ...یه کمی غُرغُر و یه کوچولو نِق نِق می کنه ، بعدش یه کمکی حالش بهتر می شه ... بهترِ همین جا باشه تا من دمِ دستش باشم" هم دایی ، هم همه ی اطرافیان و حتّی من خوب می دونیم ، زن دایی اصلا خیلی اهلِ برون ریز نیست ... از اون زنهایی که خیلی به ندرت می شه از حرفشون ...از نگاهشون از حرکاتشون فهمید که الان زند...
23 تير 1392

زمين پاك ما و فرزندانمان!

باز نشرش دادم ... چون من هم مثل شما معتقدم .............   http://i-am-a-mum.blogfa.com/ 21 تير ماه روز بدون نايلكس با شعار امروز يك كيسه پلاستيكي كمتر لطفا اطلاع رساني كنيد. ميدانيد بین 300 تا 500 سال طول می‌كشد پلاستيك ها به طبیعت برگردند و تجزیه شوند؟ گام اول: نگرفتن کیسه پلاستیکی هنگام خرید در صورت عدم لزوم گام دوم: همراه داشتن یک کیسه پارچه ای ...
20 تير 1392

پاس­داشت الی مامانی

جناب آقای امیر رضا مامانیان به پاس­داشت تلاش و مساعی ارزنده و هوشمندانه جنابعالی که با برنامه ریزی سیستماتیک همراه بوده و نهایتا منجر به تحقق هدف های برنامه ریزی شده با موضوعیت قد مناسب، وزن مورد انتظار و حرکات فیزیکی پیش بینی نشده­ی  آن جناب می باشد ، مفتخر به دریافت این لوح سپاس می گردید . انتظار می رود به مدد لطف یزدان پاک؛ تنها اله عالمیان؛  سخت کوش تر و صبورانه تر از قبل قدم به قدم ، آنچنان که شایسته توانمندی های ذات مبارکتان که ودیعه­ی مهربان خدایتان می باشد ، بر کوشش قابل تقدیرتان افزوده و هر روز موفق تر از دیروز بدرخشید. منتظر کسب موفقیت ها و بالندگی های بیش از پیش شما ، اینبار در سایر عرصه ها می باشیم ....
12 دی 1391

الی مامان بغلی می شود ....

امیر رضای مادر، این همه از همه ی تازه مادرها هم نسل و هم زمان مادرت مادرهای باسابقه در کمیت و کیفیت و زمان هم نسل و هم زمان با مامان جون از این وبلاگ و آن وبلاگ شنیدم که دردانه ی نازنینتان را بغلی نکنید بعدا برای خودتان سخت تر می شود!!! گوش نکردم که نکردم باخودم که دو دو تا چهار تا کردم و این کتاب و آن کتاب روانشناسی را خواندم ، و به حرف سنجیده دختر همسایه که کارشناس ارشد روانشناسی خانواده هم اتفاقا!!!!! است (پرستار روزهای همدانت را می گویم امیر فندقم ، خاله ایدا) گوش سپردم گفتم مگر چند وقت است ؟؟؟مگر در این چند وقت کم چند کیلو می شوی که از عهده وزنت نیایم ، مگر چند تا امیر فندق دارم و خواهم داشت .... پس به این نتیجه رسیدم که آنقدر...
1 آذر 1391

توشه هایی برای همیشه

امیر فندقم از پیشانی زیبایت بوسه بر میچینم ، سبد سبد ، ذخیره میکنم برای روزهای مبادایم؛ که الهی روزهایی از آن جنس اندک باشد،درست همان وقتی که همه ی همه ی قصور خودم و دنیا را غیر منصفانه بر سجاده عبادت ، به خدای مهربانی ها نسبت می دهم ، یادم باشد که به واسطه رئوف بودنش مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن مملو از بد بندگی و رو سیاهی ؛ چه لحظه های ناب ، زیبا و بی بازگشتی را تجربه کرده ام،در خاطرم این همه لطف پروردگارم ماندگار بماند ، تا لااقل شکر یک از هزارش را منصفانه ابراز نمایم امیرم ، بوسه از پیشانیت، نفس کشیدن عطر تنت، لذت به آغوش کشیدنت، لمس تن ظریفت، چشم دوختن به نگاه اسمانیت، غرق شدن در حرکات دست و پای نازنینت همه و همه توشهه ا...
1 آبان 1391

روزهای با هم بودنمان

پسرنازنین مادر از این روزهایم برایت می نویسم از این روزهایی که هنوز یک ماهه نشده ای چهارشنبه برای دیدن دکتر نریمان راهی چمران شدیم ، روز پزشک بود اول شهریور ؛ برای دکترت گل و گز بردی و روزش را به او تبریک گفتی ، بابایی از دکتر خواست بدون نگاه کردن به پرونده ات بگوید چند ماه ای مادر، دکتر گفت تازه وارد سه ماهگی شده ای به خاطر وزنت نبود دلبندم به واسطه قدت بود که به نظر می رسد مانند بقیه موارد به پدر رفته ای دکتر از پایان روزهای خوشی گفت و آغاز شب نخوابی های شما، پیش بینی کرد دچار دلدرد به علت روده بازکردن خواهی شد و گریه هایی که منجر به سیاه شدن شما می شود و به قول دکتر نه حتی قرمز شدنت!!!!!!!!!!!!!!! و نحوه آغوش گرفتنت در این دقایق را ...
25 مهر 1391