امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

اين حالِ منِ با توست

پسرک.......  پسرك........  پســــــــــــــــــــــرم؛ اين... همين ..... يكي يكي اعدادي كه به اندازه‌ي لباس‌هايت اضافه مي‌شود  نيم نيم شماره‌هايي كه در فواصل كم نمره‌يِ كفشت را بيشتر مي‌كند دانه دانه كلماتي كه بر در دايره‌يِ لغاتِ محدودت با تلفظِ‌ خاصّ خودت،  افزون مي‌شود سانت سانتي كه رويِ قَدَت مي‌نشيند ميل ميل وزني كه هِن هِن مادر را براي رسيدنِ به طبقه‌يِ چهارم، در مي‌آورد شمارشِ مرواريدهايِ سرزده از لثه‌هايت كه از انگشتانِ دستانم تجاوز مي‌كند انگشتانِ فرو رفته‌ات در گواش كه  بر سپيدي دفتر، چَشم چَشم مي...
20 فروردين 1393

پوره­يِ هويج

مامان­ها در كنارِ دغدغه­هايِ روز و دُرشتي كه با آن­ها دست و پنجه نرم مي­كنند، گرفتارِ وضعيتِ شكمِ بچه­ها! هم هستند، كه هم زيادي كار كردنش و هم كار نكردنش وضعيتِ خانه را از حالتِ عادي خارج مي­كند ؛ در نوزدهمين ماهِ مادرانگي به اين نتيجه رسيده­ام كه "پوره­يِ هويج"  بهترين درمانِ خانگي اسهالِ بچه­ها است، پسرك 24 ساعت درگير بيرون­روي بود، به توصيه ­يِ دكتر كاري به كارش نداشتيم تا ويروس يا ميكروبِ احتمالي به همين وسيله خارج شود و مشكل خود به خود حل شود؛ كه نشد منزلِ پدرِ آقايِ خوب بوديم؛  هويج­هاي پخته شده را با چنگال و بعد گوشكوب  پوره كردم، مسلماً به يك دستي گوشكوب برقي نشد، ي...
27 بهمن 1392

همين "میمِ" نازینن

پســـــــــــــــرم؛ امیرم؛ هَستیم؛ حالا که  به لطفِ دایمش می شود، این "میمِ" نازینن و دوست داشتنی را کنارِ اسمت بنشانم و همه یِ تعلقم را به تو و به روزگارت ، در همان یک حرفِ نابش خلاصه کنم ، حسّ ِ قریبی در وجودم می دود و مرا می رساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست... امان از این "میم" ی که همزمان محصورم می کند، محدودم می کند به اوجم می برد و بر می گرداند شاکیم می کند شاکرم می سازد می شود تنها بهانه یِ زندگی دلیلی برای ادامه ی بندگی کَج خلقم می کند به سرِ ذوقم می آورد و مادرم می کند پسرک ..... آمده ام که قولی بگیرم و بروم بروم برایِ مدارا با همان حس هایِ هر روزه و جدیدی که  ...
14 دی 1392

برسد به دستِ اهاليِ فردا

جهان،زمين،آسيا،ايران،تهران سال يك هزار و سيصد و نود و دو هجري خورشيدي – بيست و دوّم آذر ماه – روزِ جمعه اينجا هنوزهم جمعه­ها مردِ خانه با بربري كنجدي يا سنگككِ سنتيِ دورو خاشخاش،قابلمه­يِ حليم و كله پاچه به دست سلام و صبح به خير گويان،صبح را زيبا مي­سازد... هنوز هم از در نرسيده ،با صدايِ‌موسيقي و عطرِ نانِ تازه، اهالي را مي كشانند بر سرِ سفره­­يِ صبحانه؛ اينجا جمعه ها ، رژيم هايِ غذايي آسان تر مي­شود و كلي از غيرِ مجازها ، مجاز مي شود هنوز هم،ناهار جمعه از اهميّتِ خاصي برخوردارست و خيلي خوب مي­تواند حتّي اهالي چند خانه را كنار هم سرِ يك سفره بنشاند، مثلاّ به بهانه­يِ آبگوشت ...كه اصو...
23 آذر 1392

Baby on board

Baby on board یعنی : یکی که مِهرش همیشه در فزون است و با این همه مهربانی دائمش، مدام از آدم ها زمزمه هایِ نا امیدی می شنود، امیدوار به نسلِ همین آدمِ بی امید .... از بهترین هایش برایش معجزه ساخته و فرستاده Baby on board یعنی : یکی همین نزدیکی ها که شاید به ماه و سال هم نرسیده باشد و یا شاید سال های اوّلِ زندگی را می گذراند ، از جایی حوالی بهشت به میهمانی زمین آمده است       Baby on board یعنی : دو نفر؛ به واسطه ی یک نفر ، روزهایِ مادرانه و پدرانه را عاشقانه مشق می کنند Baby on board یعنی : تنها چند متر جلوتر ، دو چشمِ تازه از راه رسیده، بسیار مصمم و قدرتمند، از تو و روزگارت عکس هایِ فوری می گیرد و در...
4 آذر 1392

ارتباطِ معكوس

بر اساسِ آخرين بررسي ها، يافته ها و مشاهداتِ عيني پژوهشگرانِ دارايِ شرايط!  عمق    ميزان حجم و اندازه و حتّي كيفيت و تعدادِ دفعاتِ بيداري بچّه ها در خواب  ارتباطي كاملاً معكوس با اندازه ي ِخستگي ميزانِ كار هايِ انجام نشده رسيدن به جايِ حساسِ فيلم و سريال  درصدِ دردهايِ ناشي از بيماري موقعيتِ بحراني غذايِ رويِ گاز(مثلاً زمان آبكش برنج و ماكاروني) والدين، مخصوصا مــــــــــــــــــادر ها دارد ....   پ ن : اصلاً چه معني دارد مادر گلويش عفوني شود و تا مغزِ استخوانش درد بگيرد . . . يا اينكه پدر هوسِ لوبيا پلويِ دون كرده باشد... چه معني داره دوتايي با هم فيلم نگاه كنند ......
7 آبان 1392

مثلاً؛ بــــابــــــا

داشتم فکر می کردم آدمها به مرورِ زمان و با كسب تجربه و  البته آموختن و آموختن و آموختن، خصلت ها و خصوصيت هايي را به شخصيتشان اضافه مي كنند...بعضي رفتارها مي شود شاخصه يِ بارزِ رفتارشان... همين كه به آنها مجهز مي شوند، در يك قالب جديد جاگير مي شوند ...و يك معنايِ ديگر و تازه تر هم مي گيرند  مثلاً مي شوند بابا اصلاً هم مهم نيست كه خودشان صاحبِ فرزند شده باشند ...يا نشده باشند همين كه ياد بگيرند پشتوانه باشند...محكم باشند ... در لحظه هايِ سخت اطرافيان بي صدا بيايند و ياري رسان شوند... همين كه حتّي وقتِ بي پولي؛ كلي پول برايِ روزِ مبادايِ آدم ها داشته باشند... همين كه وقتي دلهره يِ ناپيدايِ روزهايِ سختي خودش...
20 مهر 1392

یک عاشقانه ی مادرانه

چه اهمیّتي دارد كه شب كلي دير كرده باشد و با همه ي تلاشش موفق به خواب كردنم نشده باشد، چه اهميّتي دارد كه هر چه فشارِ پلك هايم را بيشتر مي كنم ، خوابِ فرّار؛ از گوشه كنارهايِ چشمانم ، جانِ سالم به درْ بِبَرَد. . .چه اهميتي دارد كه لطفت شاملِ حالِ مادر شده باشد و آقاوار به خوابِ سنگيني رفته باشي . . .  امّا منِ بي خواب را خيالِ روزهايت ربوده باشد. . برايِ مني كه لحظه هايم اين همه سريع مي گذرند، چاره فقط يك چيز است   همان وقتي كه شب چادرِ سياهش را پشتِ پنجره يِ اتاق انداخته و ماه از دور ها برايمان نور مي رساند، دو زانو بر بالينت مي نشينم ،‌ چهار انگشتت را بينِ دو انگشتِ اشاره و وسطيم  م...
17 مهر 1392

دلْ دليل است...

حتّي اگر تمامِ روزهايِ كاري ،‌ همسري نانِ تازه ي جور واجور بخرند و تا محلِ كارِ من، دوتايي صبحانه بخوريم و    دي جي جانمان تند تند موسيقيِ مورد علاقه مان را پخش كنند و بين ا بينش بيست سوالي بازي كنيم و من تا حدسش هزار بار سوژه ام را نا جوانمردانه تغيير بدهم!!! صبحانه ي صبحِ روزِ جمعه يك چيز ديگر است و حتّي نه پنج شنبه با تعطيل بودنش...  از اوّل هم يك چيزِ ديگر بود . . . باصدايِ خش خش سفره بيدار شدن ... چايي دم كشيده ... خيار و گوجه ي خورد شده و شايد هم زيتوني خلافِ طبعش و مطابقِ ميلم حتّي با وجود پسرك ... كه هي و هي و هي ،‌ هام هام و مام مام كند وسطش .. چايِ تلخ بخورد و لقمه هايِ اندازه ي نخودِ نان و پنير تب...
30 شهريور 1392