امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مَگوهايِ من و پسرك!قسمت دوم

کاملاً قابلِ پيش بيني بود   كلّي هم شاهد داشتم و البته تجربه هاي اطرافيانِ از دور و نزديك كه روزي امّا خيلي دور ، اين اتفاق براي همان فندقِ پنجاه و چند سانتي هم  رُخ خواهد داد ؛ بازتابِ صدايِ خودم را هم مي شنيدم كه : " پسرك لطفاً اوّل پاهايت را بشور" اما قرار نبود اين تصورِ تلخ اينقدر زود خودش را دوان دوان برساند به واقعيت لايِ انگشت هايِ پسرك ۱۶ ماهه يِ خانه ي ما ، حتي وقتي جورابي نپوشيده و بيرون نرفته ، تهِ تهِ تهش بوي پا گرفته ... اين را فقط من مي فهمم ... چون يكي ديگر از فانتزي هايِ ديگرش هنگام شير خوردن اين است كه  با يكي از  دستهايش پايِ مباركش را به لبم نزديك مي كند تا ببوسم... خ...
13 آذر 1392

قاشق و رَد كن بياد.....

آموزشِ تشكر به پسرك را از شكرگزاري به درگاهِ خدا شروع كرديم   يعني دقيقاً از اون سوي اصلِ ماجرا  ..... من لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق بعد از خوردنِ هر چيزي ،‌دست هايمان را به شكلِ قنوت بلند مي كنيم  و بلند مي گوییم الهي شكر..البته اگر پسرك جايي حوالي ما باشد و او هم با اندكي اختلاف ، تقليد مي كند شكر گزاريش غليظ تر است.. دست ها را در حالتِ كشيده تا جايِ ممكن بالا مي برد و چيزهايي هم مي گويد يكي د روز  است بد قِلقي مي كند برايِ غذا... غذايش را جوري انتخاب كردم ، كه بتواند با انگشتانش بردارد و بلكه خودش بخورد همان چیزی که مامان هایِ با حوصله اسمش را گذاشته اند، غذاهايِ انگشتي ...
11 آذر 1392

خواندنِ این مطلب ، تنها به مادرانِ 12 تا 18 ماهه توصیه می شود

از فانتزي هايِ امير رضا اين است كه وقتِ شير خوردن، از لايِ دندان هايش ... چيزهايي خيالي در مي آورد و با اصرار در دهان مادرش مي گذارد... اين كه شيرِ مایع!!! چه چيزِ اضافه اي ممكن است داشته باشد ، هنوز هم برايم در هاله اي از ابهام قرار دارد و به نظر می رسد همچنان خواهد ماند... چندي پيش دوباره اصرار و اصرار ... منِ از همه جا بيخبر هم با كلي شوق و ميلِ مادرانه محتويات را كه اتفاقاً! اينبار خيالی نبود در دهان گذاشتم ... بيرون كه آوردم، برگي ديگر از روزهايِ مادرانه ورق خورد... اندكي از محتوياتِ طبقه يِ بالاي دهانِ مباركشان بود!!!!!!!!!!! ...
26 آبان 1392

السلام علی الحسین . . . .

مولایم دستان زمینی ما بسیار کوتاه تر از بالایِ قامتِ آسمانی  شماست و  امیدمان بسیار فراتر از اندازه ی کوچکمان ، دخیلِ  آرزوهایش را به رافتِ بی انتهایتان  بسته ... شور ....شعور ... . بینش ....و نگرش فرزندانتان را ؛ که این روزها و شب هایشان با ذکرِ نامتان گذشت...  در پناهِ لطفِ دایمتان ، ایمن ، با تقوا و صالح محافظت فرمایید .... ...
25 آبان 1392

عصرِ پاییزیِ آلوده .....

هوا آلوده است، این را همه­ی رسانه­ها اعلام کردند؛ برج میلاد هم تاییدش کرد.. انگار شده باشد پس زمینه­ی تهران....کمرنگ­تر و خاکستری­تر از همیشه هوا آلوده است که یک ساعت و نیم زودتر زنگِ اداره را زدند و دوساعتی زودتر به خانه رسیدم هوا آلوده است که برنامه­یِ پارکِ پسرک تعطیل شده است تا این­جا می شود سه ساعت زمانِ برنامه ریزی نشده!!! من و پسرک خانه تنهاییم ... ملحفه ها را می سپاریم به ماشین برای شستن و روتختی ها را عوض می کنیم ... دو تایی ... یکی دو تا کتاب می خوانیم ... بابا تو بهترینی را...کتاب­ها را با هم جمع می­کنبم هر کسی با جارویِ دستی خودش یک کمی خانه را جارو می کند ... سه تا انار می شورم ....
20 آبان 1392

جیغ ماهگی!!!!!!!!!!

جیغ ماهگی در بُهت و نا باوري والدها بروز مي كند  درست وقتي كه نشسته اند بينِ فضايِ غان و غون نوزادي و اولين  دَ دَ و ماما و باباها و لذّت ِ دست و پايِ بلوري دردانه را مي برند... ميخكوب مي شوند از جيغ هايِ بنفشي كه هيچ وقت نمي فهمند از كجايِ آن حنجره ي ِ كوچك خارج مي شود!!!! جيغ ماهگي همان روزهايي است كه در حوالي ماه ۱۸ تولد بروز مي كند و البته  مثلِ همه يِ  اتفاق ها برايِ بچه هاي ِ‌  مختلف،‌كمي اين ور و آن ور ترش رخ مي نمايد ماه هاي ِ کسب هویت در کودکان همان وقتي كه والدها شك مي كنند به عقب گردي كه بچه ها در بيانِ منظورشان پيشي گرفته اند و به جايِ همان آب و توپ و كفش و دَ دَ يي...
15 آبان 1392