امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مراسم دَدَ رفتن

همین که حکمِ "دَدَ رفتن" با رايِ‌هر سه نفرمان صادر مي‌شود، پسرك تُند تُند كارهايش را انجام مي‌دهد،‌ "چِشم چِشم " هايش را داخلِ جا مدادي جمع مي‌كند و زبپش را به زحمت مي‌بندد و همان جايي كه هستند رهايشان مي‌كند،اگر‌ تلويزيون سرِ راهش باشد، خاموشش مي‌كند و توپ‌هايش را مي‌ريزد داخلِ كاميونِ‌ كنارِ ‌اتاق،بعد ‌مي‌رود سرِ كِشويِ مامان، با كُلي تلاشِ‌ توام با صِدا كِشو را بيرون مي‌ كشد و يكي از عطرها را كه نمي‌فهمم چه اولويتي نسبت به بقيه دارد در مي‌آورد، دَرَش را باز مي‌كند،‌سرِ عطر را يك بار زيرِ گلو سمتِ چپ، يك بار زير...
20 خرداد 1393

یک فاصله یِ جدید

خوب شد خوب نشد شاید خوب شد، درستِ مثلِ تولدش که غافل گیر شدم و بیست روزی زودتر از وعده یِ دیدارمان به آغوشم آمد و نگذاشت برایِ نبودنِ احتمالیم وصیت بنویسم و آقایِ خوب را قسم بدهم مراقبِ تنها یادگاریم باشد و درمانده نماندم بینِ انتخابِ بیهوشی کامل و موضعی، که همسایه ها خبر نشدند و مامان به ماجرا نرسید و زندگی برایِ همه روالِ عادیش را داشت و میهمانی شب هایِ رمضانِ آدم ها دستخوشِ میلادش قرار نگرفت که شمارشِ معکوس نداشتم، که انتظارِ را به کمال نفهمیدم و بیخبرم تصمیم گرفت از وجودم به آغوشم برسد و در بُهتی غریب مدهوشم کند؛ که کرد و موفق بود و هنوز هم در همان بُهتم  الان هم بی برنامه ریزی و در ...
10 خرداد 1393

جهان كوچكِ من از تو زيباست

آخرین پیازِ باقي‌مانده از سالِ تمام شده، آرام آرام در حالِ طلايي شدن است، دو هفته مانده تا تكليفِ تيمِ  اوّل ليگِ برتر مشخص شود به، خاطرِ حساسيت بازي ها و از شانسِ بهاري ما، هشت بازي هم‌زمان رويِ آنتن رفته و مشغول پخش است،‌از تجميعِ‌ تمامِ‌حواسِ آقاي خوب برروي بازي‌هاي در حال نمايش، نهايت استفاده را كرده و برايِ خودم در آشپزخانه حكم‌راني مي‌كنم  مدّت‌هاست دلم ماكاروني با مرغ و قارچ و سُسِ سفيد مي‌خواست، با يك كمي پيازچه و جعفري، بهانه‌اش هم پسرك! از سري عقايدِ غيرِ قابل تغيير آقايِ‌خوب آن است كه، هر خوردني تنها بايد به شيوه‌يِ مرسومي كه مي&zwnj...
18 فروردين 1393

اين روزها

كلي تلاشِ دستِ‌ جمعي كرديم كه بعدِ از تصادفاتِ اتّفاقي پسرك با زمين و آدم‌ها و اجسام كه اتفاقاً خيلي خيلي هم تكرار مي‌شود، به هم‌دردي و دلجويي بسنده كنيم، مسئوليت‌پذير باشيم و تقصير را گردنِ زمينِ بي مبالات و آدم‌هاي بي ملاحظه و اجسام كور نيندازيم ،ديروز پسرك هنگامِ بازي با سَر تشريف بردند توي كمد، آخ و واخي گفتند و در حالي‌كه سرِ مباركشان  را در دست  گرفته‌بودند و با چشم دنبالم مي‌كردند،كشان كشان خودشان را به من رساندند و مامان را بوسيدند و كمي با كلماتِ مقطع از اتفاقِ افتاده حكايت كردند  و همچنان سر به دست رفتند سراغِ ادام...
11 فروردين 1393

پايان سال 1392

  ايام را مبارک باد از شما . مبارک شماييد.   ايام می‌آيد تا به شما مبارک شود در سایه­یِ ایزد تَبــــــــــــــــــــــارک                                 عــــــیدِ همگی بُود مبــــــــــــــــارک ...
28 اسفند 1392

پنج شنبه بازار

آخرِ هفته شمال بوديم، مهمانِ خانه­يِ مامان بزرگ كه الهي باشد و سالم باشدو مهمانش باشيم؛ حريم ِ امنِ خانه­اش بهترين ترجمه­يِ "آرامش" برايِ همه­يِ احوالاتِ من است پسرك را برديم پنج­شنبه بازارشان، سير و باقالي هر جا كه كاشته شوند، همين كه قابلِ خوردن شوند، خودشان را پيش از هر جايِ ديگر به شمال مي­رسانند، رويِ تخت­ها پُر بود از سير و باقالي و مركباتي كه از دستِ برفِ زيادِ امسال جانِ سالم به دَر برده بودند، تركيبِ رنگ­­هايشان و آدم­هايي كه سرِ فرصت و بي­عجله خريد مي­كردند و هوايي كه سرمايش هم بويِ بهار مي­داد؛ حتّي برايِ مني كه سال­ها تجربه­يِ زندگي در بهشتِ ايران را دارم هم، خيلي...
20 اسفند 1392

پیشی

سكانس اوّل: همين چند ماه پيش مجله­ي ِ خبري ساعت 19 شبكه­يِ يكِ سيما تصاويرِ  خانمي را در راهِ بازگشتِ از اداره را  رويِ آنتن بّرد  كه در جوابِ سوال گزارش­گر گفت: از بينِ موجوداتِ زنده بيش از هر چيزِ ديگر از " گربه " مي­ترسد، چون اصلاً قابلِ پيش­بيني نيست و حركاتش غير قابلِ كنترل است. سكانس دوّم: همين چند روزِ‌پيش، همان خانم در نقشِ مادر به ازايِ تمامِ ماشين­هايِ پارك شده در اطرافِ نزديك­ترينِ پاركِ خانه ،‌به همراهِ پسرك چُتُلي نشست و پا شد  تا شايد " پيشيِ ملوسِ بور و سفيد" خودش را   در زير يكي از ماشين­ها پنهان كرده باشد، بعد اتفاقي درست همان موقع كه نبشِ يكي از ك...
10 اسفند 1392

اسباب بازی

ضمنِ تشکر، تقدير و سپاس از همه­ي خاله­ها، عموها، دايي­ها و عمّه­هايي كه در مناسبت­هايِ مختلف و از جمله نوروز باستاني زحمت كشيده و  برايِ‌بچه­ها پُر سر و صدا ترين اسباب­بازي ها از قبيلِ: شيپور! ساز دهني ســــــــــوت انواعِِ جانورهايِ موزيكالِ صدا دار صفحه كليدهايِ مختلف با بلندترين و جيغ ترينِ صوت­ها توپ­هايِ‌حاوي مايعات رنگي را به عنوانِ‌هديه انتخاب مي­كنند؛  به استحضار مي رساند؛ به جِدْ در تلاشيم كه انشالله و  به زودي براي قدمِ نورسيده­يِ ايشان جبران كنيم، جــــــــــــــــــــــــــبران ها! پ ن: اميرفندق مدّت­هاست صفحه­ي موزيكي ه...
4 اسفند 1392

اوّلين پنجشنبه آخرينِ ماهِ سالِ 1392

دلِ خوش بهانه مي­خواهد، ما قبلِ اسفند دلخوشيمان را در هفت ظرفِ شيشه­اي رنگي رنگي كه همه­يِ هفت خانش هنوز خالي است ­به اضافه­يِ يك حاجي فيروزِ تُنبك به دستِ‌قرمز پوش به زور خلاصه كرديم و همه را چيديم رويِ يك ترمه­يِ سبز و قهوه­ايِ پنج ضلعي رويِ‌ميزِ ناهارخوري. اين­ها حسّ‌ِ بهار مي دهند ، حاجي فيروزِ‌سالي يك روز آمده و بويِ عيد آورده است. خوش اخلاق­تر و با حوصله­­تر شده ايم انگار عدس سبز كرده ايم! بله زود است؛ كم كم جوانه كه زد جوانه­ها را مي­خوريم و دوباره عدس سبز مي­كنيم و قدِ آخري ها را  به سبزه­يِ‌ سفره­يِ هفت سين مي­رسانيم؛ انشالله!...
3 اسفند 1392