عصرگاهی های پسرک
پسرک در اتاقش چهارسو به دست دخلِ یکی از اسباب بازی ها را می آورد، ما هم بیرون به اموراتِ ریخت و پاشِ ایشان مشغولیم صرفا جهت حضور و غیاب؛ آقایِ خوب : امیررضا امیررضا: باباب دلدل امیر کـــــار!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عصرها آمده و نیامده دنبالم راه می افتد و هرجوری که هست به آشپزخانه هدایتم می کند تــــا دوتایی برسیم به گاز، فر را نشانم می دهد که الی مامان امیر کیک!!!! تقریبا هفته ای دو بار مراسم کیک پختنِ شریکی داریم! از نوعِ اجباریش چایِ عصرها را امیرآقا دم می کنند امیررضا: الی مامان امیر چای دم الی مامان: چشم پسرک را می گذارم رویِ کابینت و با هم و او بیشتر فرآیند را تکمیل می کند ظفرمندانه از آشپزخانه...