امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

اِليــــــــــــما

عصرگاهی های پسرک

پسرک در اتاقش چهارسو به دست دخلِ یکی از اسباب بازی ها را می آورد، ما هم بیرون به اموراتِ ریخت و پاشِ ایشان مشغولیم صرفا جهت حضور و غیاب؛ آقایِ خوب : امیررضا امیررضا: باباب دلدل امیر کـــــار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   عصرها آمده و نیامده دنبالم راه می افتد و هرجوری که هست به آشپزخانه هدایتم می کند تــــا دوتایی برسیم به گاز، فر را نشانم می دهد که الی مامان امیر کیک!!!! تقریبا هفته ای دو بار مراسم کیک پختنِ شریکی داریم! از نوعِ اجباریش چایِ عصرها را امیرآقا دم می کنند امیررضا: الی مامان امیر چای دم الی مامان: چشم پسرک را می گذارم رویِ کابینت و با هم و او بیشتر فرآیند را تکمیل می کند ظفرمندانه از آشپزخانه...
8 شهريور 1393

همه‌يِ‌ غصّه‌هايِ عالم پَر

امورات دیشب بي هيچ تفاوتي از شب‌هاي ديگر در حالِ انجام بود، انگار زمين همه‌ي تبِ‌ تنش را هـــا كرده بود در رگ‌هايِ مهتابي ششمين شبِ پنجمين ماهِ سال و مرداد با همه‌يِ عظمتش خودش را، حُرمش را به رُخِ آدم‌هاي گرمازده و زمين تب‌دار مي‌كشيد.   همه‌چيز معمولي بود تا چند دقيقه مانده به يادآوري اتفاقي كه معجزه‌يِ آمدنت را چند روزي پيش از موعد به من هديه داد،‌ تا قبل از اينكه درست و حسابي يادم بيايد اين همه تغييرم را در دو سال پر ماجرايي كه گذشت مي داني پسرم تجربه‌يِ غريبي بود ، همه‌يِ‌ غصّه‌هايِ عالم با هم رفتن...
6 مرداد 1393

مراقبِ حالِ هم باشيم

گاهی که واکنش هایِ‌ كوچك و بزرگِ‌ اطرافيانمان كه نشانه‌يِ‌ رنجش ِ دل و كدورتِ‌ نگاهشان از ما و كارهايمان است را  به عمد نديد مي‌گيريم؛   گاهي که زخمي كه  از رفتارمان بر روحشان وارد مي‌شود را مي‌بينيم و خودمان را به كوچه‌يِ علي چپ مي‌زنيم؛ گاهي كه با خودخواهي مي‌گوييم،‌ مثلِ هميشه دلخوريش تمام مي‌شود و خودش مي‌تواند با اين رنجِ از من رسيده!! كنار بيايد و همان آدم سابق شود گاهي كه همه مــــــنْ!!! مي‌شويم و اولويت‌ها و نيازهايمان را تحميل مي‌كتيم به دور و بريِ هايمان و شرايطِ خاصشان را درك نمي‌كنيم همان وقت&zwn...
4 مرداد 1393

از همين دست‌ها...

در حالِ‌انجام كارِِ مورد علاقه ام هستم،‌ ظرف ها را مي‌شويم و هم‌زمان به هزار موضوع با فراغِ‌بال فكر مي‌كنم ، آب غصه‌ها و نگراني‌هايم را هم‌زمان تميز مي كند، دلشوره‌هايم را مي‌شويد و چندتايي راه‌كار خوب برايِ كارهايم پيشنهاد مي‌كند،‌ برنامه‌هايِ‌ بعد از ظرف شستنم را كه رديف مي‌كنم از  پَُشتِ آب و كَف و اسكاچ، ناخن‌هايِ قدْ كشيده‌ام بعد از دو سال به من سلام مي‌كنند دست ها و پاهايِ پسرك را بعد از ( تاب تاب اَبي بــــي*)  با حوصله و دو تايي مي‌شوييم،‌ در پناهِ انگشتان ِ دستانش اندازه‌ي ِ بلندي ناخن هايم، ...
25 تير 1393

نـــاز نــــاز

اوّل کلی توسطِ آقایِ خوب نازِ آقایِ سرایدار را کشیدیم تا دو تا از بزرگترین گلدان ها را خاکِ خوب بریزند  بعد کلی نازِ آقایِ خوب را کشیدیم تا گلدان ها را چهار طبقه!!! بیاورند بالا بعد کلی با ناز و نوازش دانه هایِ جعفری را کاشتیم  و آب دادیم، آن هم جعفري كه دير جيك مي‌زند بعد ترش کلی نازِ دانه هایِ کاشته را کشیدیم تا سبز شوند بعد که سبز شدند هر روز  آبشان دادیم و با جوانه هایشان برایِ رشد ِ بیشتر  وارد مذاکره شدیم همه یِ این کارها را در قرارهایِ بالکنی به همراه ِ پسرک انجام دادیم ، روزهایی که قرارِ پارکمان به دلایلی لغو می شد تا شاهد مراحل رويش باشند دیروزها پسرک همه ...
23 تير 1393

من ماهگي

بر اساسِ‌شواهد و يافته‌هايِ‌مندرج در كتاب‌ها و تجربيات منتشر شده‌ي‌ِ مامان‌ها، با اندكي بالا و پايين در منْ ماهگي به سر مي‌بريم همان ماه يا ماه‌هاي‌ِ ‌عزيزي كه بچه‌ها دوست دارند خودشان پايِ ثابتِ كارهايشان باشند و كم كم به استقلال برسند، چاي را خودشان به هم بزنند، خودشان ليوانِ پر از شربت را سر بكشند، پوشكشان را باز كنند، تنهايي از كوچه گذر كنند و تخمِ مرغ را از يخچال بردارند و به گل ‌ها آب بدهند و يا مثلاً‌ شلوار بابا را آويزان كنند و باتري ماشين كنترلي را عوض كنند و خودشان خودشان را در حمام بشويند و تخم مرغ‌هايِ‌ كيك را با هم‌زنِ برقي هم بزنند ...
18 تير 1393

اي باباب دلدل!!!

1- به لطفِ مسافرت هايِ مكرر به مقصدِ‌  شمال و غربِ كشور و ايستادن هايِ پي در پي برايِ پرداختِ‌ زود به زودِ  عوارض،‌ وقتي آقايِ خوب سرعتش را برايِ عبور از سرعت گيرِ پليس راه خيلي كم كردند،  پسرك  نگاهي به كيوسكِ كنارِ‌ جاده انداختند و فرمودند ‌:‌ عمــــو پول ۲-" اي بابا " را به تازگي ياد گرفته‌اند اما بسته به شرايط كاربريش را تغيير مي‌دهند؛‌ وقتي مامان كارِ خاصّي انجام مي‌دهد  در حالي كه با دست رويِ‌ پايشان مي‌كوبند؛ مي‌شود " اي مامان" ، وقتي بابا كار ِ مورد داري مي كنند مي شود " اي باباب دل دل"!!...
16 تير 1393

هی روزگار

شب مهمان داریم، همان قصه یِ تکراری مهمان داری و بچه داری و بدو بدو و مابقی قضایا ... اقتصاد انقباضی و پابه سن گذاشتن، اندازه خریدن را به جفتمان خوب آموخته و خدا را شکر اغلب دور ریختنی نداریم، به اندازه یِ امشب میوه ها را شسته ام  و چیده ام تویِ ظرف پسرک صدایم کرد که "ییب" می خواهد، یک سیب از یخچال برداشتم و گفتم: "باید بشورمش مامان"، شستم و تقدیم کردم ورفت و برگشت و گفت: مامان ییب، تعجب کردم؛ جویایِ حالِ سیبِ اول شدم هدایتم کرد سمت ِ سطل ِ زباله و آشغالش را نشانم داد دستم بند بود،  از ظرفِ رویِ میز سیب دوم را دادم که پسرک فرمودند " نـــه نــــه " و جفت دست هایش را پشتش قایم کرد و با اشاره ظرف شویی ...
29 خرداد 1393

مــو مــو!!!

مثلِ دو تا پسرِ خوب جا نماز پهن کرده اند و نماز می خوانند،  نماز پسرک کلاً از قانون خاصي تبعيت نمي‌كند،  هم مسيرِ‌ قبله‌يِ ما نماز نمي‌خواند، تعداد ركعت‌هايش قابلِ پيش‌بيني نيست، توالي ركوع و سجود هم ندارد، اولويتِ بالاتري هم پيش بيايد خیلی زود نمازش  تمام  می شود، نيمه‌هايِ‌نماز با سرعت رفت و سطلِ زباله را آورد، موهايِ دست  آقایِ خوب را مشت می کرد و مثلاً می ریخت داخلِ سطل... الیما: امیررضا چه کار می کنی؟ پسرک در حالی که موهایِ خیالی را نشانم می دهد : مامان مــو مــو!!! برایِ عروسک : اگر فردا روزی مراقبِ موهایِ کفِ خانه نبود به مراقبت هایِ شما برچسبِ...
26 خرداد 1393