م ر د ا د می رسد
با حساب و کتاب تقویم، به ده روز نرسیده پسرکم سه ساله می شود و من مات و مبهوت و بی اراده، زل می زنم به قد و قامت و این همه تغییری که کرده است او سه ساله می شود و من هر قدر هم که بکوشم نمی توانم از تضاد سختِ حس هایی که از شب و روزم می گذرند، نجات پیدا کنم او سه ساله می شود و من بی چاره.... وقتی توانی برای درک کامل لحظه های در گذر ندارم و قادر نیستم نوش این دقایق را به نهایت جایی برای خودم ذخیره کنم بی چاره می شوم وقتی زمان هیچ لحظه ای دلش برای من و این همه نقش های ِ اجباریم نسوخته و عذابِ وجدانِ مادر پاره وقت بودن لحظه ای دست از سر وجدانم بر نداشته بی چاره می شوم، و زمان که بر گذر روزهایم چیره شود... از ی...