امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

اِليــــــــــــما

بیست و 8

باباجی (بابایِ مامان): شما امیر خیکو هستید؟ امیررضا: نه نه نه نه! امیر ضِضا باباجی(با کلی اطمینان که " بله" را  ضمن کلی شادی می شنود): امیر رضا پارک میای؟ امیررضا: نه نه نه! باباجی( با کلی تعجب): چرا؟ امیررضا: هوا سردِ باد میاد امیر هاچیم می شه باباجی (تعجب! بهت! درماندگی):   امیر رضا(نفس نفس زنان وقتی بعدِ 2 ساعت پارک گردی 4 طبقه را رویِ کولِ بابا!!! بالا آمده و خوشحالی و انرژی از همه جایش می بارد در حالیکه نیم نگاهی به آشپزخانه دارد): امیر اومد، الی مامان پلو ماهی آماده است؟ الی مامان: نه پسرم ما که همیشه پلو و ماهی نداریم امیررضا: سوپ آماده است؟ الی مامان: نه امیررضا: آش داریم ؟...
25 آذر 1393

بیست و هشت ماه تمام

اینقدر می گویم که همین ها هم تکراری شوند، تکراری شوند و بهترین جای ماندن را در بهترین جای حافظه ام برای خودشان پیدا کنند، همان جا بمانند برای روزهای مبادا، برای دلتنگی هایی که الهی دیر به دیر بیایند این روزها خیلی خوبند، خیلی هیجان دارند، خیلی خوب بلدند ضربان دل آدم را بالا و پایین ببرند، خیلی عزیزند این روزها خیلی تندند، اندازه ی شتابشان از هیچ قانونی تبعیت نمی کند، خیلی دل هره آورند و خیلی بیشتر بی بازگشت برابرِ کتاب ها الان و این روزها باید مادرِ یک هیولایِ کوچک دو تا سه ساله باشم، و با من منمش مدارا کنم، باید بالجبازی هایش بسازم و بکوشم صدایم را با رفتارش خیلی بالا و پایین نبرم، اما من این روزهای نصفه و نیمه ی مادری  و شب ه...
17 آذر 1393

ملاحظه ... محافظه

این حرف ها تکراری است، این حرف ها خیلی تکراری است، امّا خیلی بیشتر از "خیلی تکراری" بودن ِ این حرف ها شیوع این رفتارها ست که آدم را مجبور می کند مدام حرف تکراری بگوید، بنویسد و بشنود با هم نامهربان شده ایم؛ کم ترین چیزهایِ بی هزینه را هم از هم دریغ می کنیم، اصلا انگار یکی از وظایفی که داریم این است که مــــِهر نگاهمان را که خودِ خودِ خودِ خدا با کلی وسواس و دقت به امید انجامِ کلی  رسالت در پستویِ چشمانِ زیبایِ همه ی ِ ما کار گذاشته است را دفنش کنیم جایی که دستِ خودمان هم کمتر به آن برسد، انگار به عمد از یاد برده ایم که چالِ لپ ها وقتی با لبخند تولید می شوند یکی از معجزه های جاری خداست، یا انرژی نهفته در کلاممان وقتی با &quo...
11 آذر 1393

پنج شنبه و پیاز داغ و باران

پنجشنبه ها روزِ من است و پسرک، یک روزِ خیلی دوتایی، از آن دوتایی هایی که کلِ هفته را منتظرش می مانم و برایش نقشه می کشم تا بیاید و برایِ هفته ی بعدم انرژی بسازد کلی کارِ دو نفره هم داریم، از صبحانه ی دو نفره که شمع رویِ سفره اش می سوزد و املت جوانه ی گندم و زیتون که تصور خوردنش هم با  آقایِ خوب جُرم محسوب می شود تا لباسِ بالش ها را کندن و خانه ی عروسک های رویِ تخت ِ امیر رضا را اساسی تکاندن و دو تایی کارتون دیدن و کیک پختن و گاهی هم خانه را به مرزِ بعدِ انفجار رساندن این ها از توانایی هایِ نهفته ی ماست وقتی دو تایی می شویم و بعضی وقت هایش مثلا وقتی رویِ کوسن ها می پریم و  بلند بلند شعر می خوانیم، از یادم می رود که من مامانم و...
7 آذر 1393
1