دَر هم
امیرجان یک وقت هایی هم "باید هیچ کاری نکرد"، نه اینکه "نباید هیچ کاری کرد"؛ باید دست هایت را ستون شانه هایت کنی و تمام روزمرگی هایت را، فکر هایت را سُر دهی پشت سرت، به جایی که دستت به دستشان و فکرت به وجودشان نرسد، بعد چشمانت را ببندی و با چشمان بسته زُل بزنی به دورترها، به افق های نیامده و رها شوی از قیدهای از خودت رسیده و تحمیلی بعضی وقت ها واقعا باید هیچ کاری نکنی ... هیچ کاری پسرم با آدم ها مدارا کن، بعد دوباره با آدم ها مدارا کن ، وباز با آدم ها مدارا کن به این جا که رسیدی بس است، کافی است، نوبتی هم که باشد نوبتِ خودت است، به این جا که رسیدی با خودت مدارا کن، فقط و فقط با خودت، مخصوصا با آدم هایی که...