درگیری های شبانه
متاسفم که می گویم ...درسِ مادرانگیِ من به جاهایِ خیلی سختش رسیده ... عاقبتِ رابطه ی دوست داشتنی من و پسرک دارد به جاهایِ باریک می کشد به جایی که فکرش را هم نمی کردم صبرم کم شده است ... اندازه ی تحملم کاهشِ چشم گیری داشته است ... فکرش را هم نمی کردم که یک فندقِ نازنینِ یازده ماهْ تمام ، اینطور شب و روزم را ریز ریز به هم بدوزد حتی اگر دورانِ سنگین و هنْ هنْ کنانِ بارداری را هم بِبُرم و جدا کنم از دورانِ مادرانگیم .... ۱۱ ماهِ تمام است که یک ساعتِ مستمر چشم هایم را نبسته ام نخوابیده ام بله می دانم بی بهانه که قرار نشده بهشت خوش خوشان، برود زیر ِ پای ِ مادران مامان شدن سخ...