امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

تو این ماه دادی به من یادگاری

زودتر نوشت : در پست قبلی من هنوز منتظر مددهای شما هستم....  آهای پسرک  لطفا باور کن مهم نیست دیروز چه شنبه ای از شنبه های هفته بود یا که تاریخ عقربه اش را روی کدام روزِ ماه متوقف کرده بود یا اصلا ساعت چه می گفت... از کجا تا کجایش هم اهمیت ندارد اصلا دیر و زودش هم مهم نیست اینکه چند ماهه و چند روزه بوده ای مهم نیست درست  چند روزی قبل از یک سالگیت اتفاق افتاد مهم این است که من نشسته در کنار لحظه هایت، بزرگیِ خدایِ مهربانم را دوباره دیدم مهم این است که به لطفِ حضورِ یواش و مخملیت مدیریتِ لحظه به لحظه ی خدا را دوباره تجربه کردم وقتی دو دستانت را از فرآیند حرکت حذف کردی، اراده کردی هر دو پایت ستون ...
31 تير 1392

آلبوم مخملی ی ی ی

ما هم قاطی بازی بچه های وبلاگ نویس شدیم که یکی از پست ها به انتخاب حضرات محترم مخاطب مشخص و سپس توسط نویسنده ی پست خوانده شود بیشترش را اینجا بخوانید و بدانید هم اکنون کمک می خواهیم ............... و بد جوری به یاری سبز (شاید هم این روزها بنفشتان!!!!!!!!!!!!!) نیازمندیم رنگِ یاریتان هم با خودتان... حتی شما حضرت مخاطب خاموش (ارادتمندیم م م م م ) زحمتی اگر نیست حال و حوصله داشتید دامنه ی کرمتان به ما هم می رسید لطف بفرمایید یکی از پست های این خانه را انتخاب کنید بخوانیم و بگذاریمش همین جا .............. نگران اتفاق های بعدش نباشد   متشکریم الیما ...
29 تير 1392

شاهدم،‌ ادويه ها

 ديروز دوباره رفتم سروقتِ كابينت ادويه ها ،‌ دنبالِ پودر غوره مي گشتم ..براي اسفناج پلو با گوشت سطرهاي كابينت را يكي يكي ورق زدم .... پودر ليمو فلفلي،پودر زنجبيل، زنچبيل خشك شده،‌ پودر دارچين، دارچين خشك شده، پودر هايِ مختلف سالاد، پودر گوجه، گوجه ی خشک شده، کنسرو گوجه .... بعد شيشه هاي سركه، سركه ي سيب ، سركه ي خرما ، سركه ي انگور و سركه ي بالزاميك.... مامان بزرگ خيلي ساده زندگي كردند، خيلي ساده .... سادگيِ نابي كه از شخصيتشان نشات مي گرفت و به زندگيشان ارث مي رسيد و همين سادگي در تمام زوايايِ زندگيِ تميزِ عين برفشان به وضوح قابل مشاهده است ساده مي گويند...ساده مي شنوند...ساده مي گذرند و از نظرشان هر چيزي كه ...
26 تير 1392

دایی محمد

در اوّلین سالگردِ دخترِ 30 ساله ی دایی محمّد، وقتی آن یکی دخترش گفت : "کاش چند روزی  مامان با من بیاد خونمون بلکه یه کمی فقط یه کمی حال و هواش عوض بشه" دایی گفتند : " می دونید که من حرفی ندارم امّا مامان  با شماها خیلی راحت نیست، حرفِ دلشو نمی زنه، تو خودش می ریزه... با من که هست ناراحتیش از بقیه ی مسایل رو هم سرِ من خالی می کنه ...یه کمی غُرغُر و یه کوچولو نِق نِق می کنه ، بعدش یه کمکی حالش بهتر می شه ... بهترِ همین جا باشه تا من دمِ دستش باشم" هم دایی ، هم همه ی اطرافیان و حتّی من خوب می دونیم ، زن دایی اصلا خیلی اهلِ برون ریز نیست ... از اون زنهایی که خیلی به ندرت می شه از حرفشون ...از نگاهشون از حرکاتشون فهمید که الان زند...
23 تير 1392

زمين پاك ما و فرزندانمان!

باز نشرش دادم ... چون من هم مثل شما معتقدم .............   http://i-am-a-mum.blogfa.com/ 21 تير ماه روز بدون نايلكس با شعار امروز يك كيسه پلاستيكي كمتر لطفا اطلاع رساني كنيد. ميدانيد بین 300 تا 500 سال طول می‌كشد پلاستيك ها به طبیعت برگردند و تجزیه شوند؟ گام اول: نگرفتن کیسه پلاستیکی هنگام خرید در صورت عدم لزوم گام دوم: همراه داشتن یک کیسه پارچه ای ...
20 تير 1392

رمضان آمد ...............

  سحری های خونه ی مامان... اصلا انگار هیچ وقت خواب نداشته باشند...یک ساعتی قبل از زمان سحری بیدار می شُدند.. صدایِ رادیو یِ مامان از لایِ درِ نیمه باز آشپز خانه که به گوشمان می رسید صدای ِ بیدار باش مامان بود... برنج را سحری دم می کردند به امید اینکه شاید جوجه هایِ به سنِ بلوغ رسیده اش تنها یکی دو قاشق بیشتر بخورند مرغ را همان موقع می پختند تا بویِ یخچال نگیرد .... سیب زمینی روی قیمه را سحرها سرخ می کردند تا بیات نشود.. همه کار می کردند تا خانه اش تا خانواده اش سحری را دوست داشته باشند ... اللهم انی اسئلک ِ تلویزیون که بلند می شد، موقع ِ بیدار شدن بود خودشان یکی یکی بیدارمان می کردند که درصفِ صورت شستن معطل نشویم ..... چه ...
19 تير 1392

مریم ...

اولین همکارِ کارِ ثابتم که در اولین روزهای اشتغالم ،‌با هم راهی ماموریت ِ یک هفته ای ایلام شدیم هم را کشف کردیم و  خو گرفتیم با زوایای پنهان هم ... اصلا شدیم یار گرمابه و گلستان تمامِ قدومی را که برای تحکیم رابطه ی بینمان برداشتیم با جزییاتش به خاطر دارم خیلی خیلی کم ... از او رنجیدم ... کردارش مکدرم کرد .. اتفاق نادر این روزها در دوستی ها گذشت و گذشت و گذشت  تا شد عزیزی نزدیک به خواهر به من تا شدم محرمِ اتفاق هایِ مَگوی دلش قبل از رسیدنم به ادامه ی زندگیش، همسرش را انتخاب کرده بود تنها پسرِ مدیر کل یکی از ادارات شهرمان .... تحصیل کرده خانواده دار ... و همکارمان مریم ، پسرکی سه ساله ی بور و سفیدی ...
18 تير 1392

یه چهارشنبه ی دوست داشتنی ....

بعد از کلی بالا و پایین زدن و گفتمان به سبک های مختلف و توجیه های منْ درآوردی  ، همسری مُجاب شدند بعد از چندین و چند ماه غیبت از میادین غیر رسمی اما دوست داشتنی فوتبال، چهارشنبه را به  خودشان به فوتبال مورد علاقه شان اختصاص دهند     راستش اصرارمان هم برای علاقه ی شدید نامبرده به فوتبال بود و هم جایزه ی این همه وقت همکاری شایسته ایشان و هم از شما چه پنهان ، دلمان لک زده بود برای یک روزه دو نفره ی امیر فندقی همین شد که سه شبه تمام کارهای منزل را صفر کردیم ..  لبخند زدیم ...شستیم و رفتیم و نقشه کشیدیم ....مهربان ماندیم ... بدون اندکی غر غر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  روزِ موعود دو ساعت...
15 تير 1392

در کارِ گلاب و گل ، حکم ِ ازلی این بود ......

هر روز صبح در مسیرِ اداره وقتی دلم را کشان کشان از طراوت پسرک دور می کنم و یا عصرها که انتظار رسیدن به عطرِ گردنِ فندق خان در دلم چنگ می نوازد، آدم ها را،  اندازه ی خوشبختیشان را،میزان دلخوشی هایشان را.... ارزیابی می کنم... سانت می زنم و دعا می کنم  : نمره ی ارزیابیشان  روز ب روز و ماه ب ماه بیشتر شود ... تعداد آدم هایی از این دست مدام بیشتر و بیشتر و بیشتر شود عموهایی که لباس های تمیز اتو کشیده و سِت می پوشند کفش هایشان واکس دارد همان هایی که ظرف  یا فلاسک ِ غذا با خودشان حمل می کنند و شاید میوه ای برای میان وعده معلوم است صبحانه ی اساسی میل کرده اند و سرِ فرصت زلف هایشان را در آیینه مرتب نم...
11 تير 1392

لاهیجان دیروز - لاهیجان امروز

لاهیجان، تیر ماه سال  یک هزار و سیصد و هفتاد و نه دختری در روزهای آخر زندگی دانشجویی در مقطع کارشناسی - کامپیوتر ، نرم افزار - میهمان چهاردیواری  پُر از خاطره ی خونه ی مامان بزرگه .... که هزار تا قصه داشت و دارد مسیر یک ساعته و  هر روزه از لاهیجان به خونه مامان بزرگ ... که اصلا به خاطر بودنش بابا مُجاب شد، دخترش دانشجوی شهر دیگری شود... هوای شرجی تیر ماه گیلان .. رفت و آمد با مینی بوس ... همسفر همکلاسی های هم شهری  و گاهی هم مرغ و خروس های بین راهی ... بی کولر ... و فقط شاید برخی اوقات با موسیقی دیم دام آقای راننده که مسیر کشدار داغ را کم تر کند سبزی مزارع نشاء شده ی برنج ، زیباترین سبزی آسمان و زمی...
9 تير 1392