امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

خیلی غر غر داریم ...... خیلی

اوّل نوشت : تلخ است این سطرها  ... اگر کامِ شما هم این روزها تلخ است به نظرم اینجا تلخ ترش نکنید ... سلامی از من به جای همه ی این خط خطی ها داشته باشید ... می ارزد ... باور کنید   ۱- پیشترها همین جا گفته بودم ، آدم هایی با بالا و پایین کم را دوست دارم ...آن هایی که شاید سردتر ند اما همیشه اند .. کم حرف ترند اما همیشه اند   همان هایی که لایه های درونی هم دارند، برای قایم کردن بُعدْ های تلخِ بعضی از روزهایشان ، آن هایی که غم هایشان را در پستویِ تاریک ِ دلشان پنهان می کنند و به زور هم که شده لبخند می زنند و عاریه ای می گویند:   " خوبم ، خوب باشید " و نه آدم هایی که بالا و پایینشان خیلی از هم فاصله دارد، ا...
27 خرداد 1392

"دَ دَ دَ دَ " ...................... "توپ"

اصلاً منْ چون هم مادر امیر فندقم و هم ذینفعِ اصلی احوالتشان سکوت می کنم سکوتِ معنی دار   و قضاوت را می سپارم به شما ...که قاضی منصفی باشید لطفاً جمعی از دوستان و آشنایان، چندی است همّت کرده اند و گاه و بیگاه ،مستقیم و غیر مستقیم ، ربط و بیربط  گفتنِ کلمه ی  " مامان " را با پسرک تمرین می کنند... به او  آموزش می دهند. که خب یقیناً دل مادرِ منتظری هم شاد می شود با این کارشان مادر مذکور با دلِ منتظرش را تصور کنید.. صبحِ یکْ روزِ تعطیل... که دردانه بیدارباشِ پیش از هنگام داده اند.. مشغول تعویضِ جا... اسباب بازی هایِ جمع نشده از شبِ پیش چشمِ خواب آلود معجزه برق می زند ... می درخشد...
22 خرداد 1392

حتٌی شما دوست عزیز

۱۴ پوشه و  ۱۰۱۳ عدد پیام ، بعد از کلی حذف های خلافِ میلم  می شوند In Box  گوشی همراهم .... خیلی وقت ها خیلی دلم می خواهد ، سر بزنم به محتویات گوشی اطرافیان و ببینم چه چیزهایی از من را نگاه داشته اند برای روزهای مبادایشان اما نمی شود که ... حکمِ حوله و مسواک و از این قبیل را دارند خطَِ قرمز آدم ها ، حریمی که دوست دارند امن و ایمن  بماند یک جایِ خیلی دنج که پُر است از خوب ها و بدهایی که از آدم ها جمع کرده اند  و بعضی وقت ها خیلی هم خلاصه ، تا این حد : " موضوع منتفی شد" که فقط خودم می دانم کدام موضوع و کی؟؟؟ همسری که همیشه می گوید : " لطفاً دست نزنید، حتٌی شما دوست عزیز" و دوست عزیزی که دوست دارد...
20 خرداد 1392

نرجس خاتون

دل که کوچک باشد بهانه هایش هم کوچک می شوند برای شاد شدن و بزرگ می شوند برای غصه خوردن دل که کوچک باشد با اشاره ای می گیرد و باز نمی شود دل که کوچک باشد غمش زود می آید و دیر می رود و یا اصلاً نمی رود دل که کوچک باشد آدمِ نشسته در آن هم کوچک می شود یک آدم کوچولو که مدام  خیلی چیزها را به تو یادآوری می کند از یادتْ خیلی چیزها را می برد به دلت خیلی چیزها می اورد  خیلی آدم ها را خیلی خاطره ها دلم برگشته به سال قبل ... پل گیشا ، بیمارستان شریعتی اتاق های ایزوله ... پیوند مغز و استخوان ... به آن سوترها  و همین روزها .. دلم مانده همان جاها ... یک سال قبل تر و  لحظه های تجربه نشده اش&n...
13 خرداد 1392

برای مامان

در لایه ی سوم یا چهارم آشپزخانه غوطه ورم کم کم دارم به سطحش می رسم چند تایی کار مانده گاز را که تمیز کنم ردِ چهار انگشتِ امیر فندق را که از شیشه ی گاز بردارم و بکارم ته ته دلم برای روزهای مبادایم و زمین را طی بکشم لحظه ی پیروزی است که خیلی شیک و با غرور چراغ هود را خاموش کنم ... آخرین نگاهم را پرت کنم طرف سینکِ خشک شده و با کلی احترام دفتر کار ِ نازنینم را ترک کنم تا فردا از حالا به همان لحظه ی آخر فکر می کنم و ریز ریز لذت می برم زنگ ِ تلفن بلند می شود اتصال که برقرار شد چیزی شبیه صدای باران می آید و پشت بندش و بلافاصله صدای مامان : "مامان ببین این جا چه بارونی میاد ...زنگ زدم صداش و بشنوی .... دلم هواتون و کرده ... ت...
9 خرداد 1392

ده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱   ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ نه که تمام شد .... یعنی یک بار  تمامِ اعداد را از یک تا نه تجربه کرده ای یعنی اعداد یک رقمی را در اولین سال تولدت پشت سر گذاشته ای و رسیدی به در کنار هم قرار گرفتن عددها یعنی یک بهار و تابستان و پاییز و زمستان را دیده ای یعنی دقیقا ایستاده ای در دو قدمی یک سالگی نه که تمام شد .... یعنی من یک زنم با سن مادرانگیِ نه ماه تمامْ!!! یعنی لحظه به لحظه در تمام تجربه هایم دیده ام آنکه قادر است ، چگونه سنگ را در بغل شیشه نگه می دارد... یعنی نشستن پشتِ پنجره ی خدا و رشد ملموس لوبیای ِ متفکر ِ سحر آمیزش را دیدن یعنی تمرین صبوری کردن ...  سکوت مشق کردن  و مدارا کردن با لحظ...
7 خرداد 1392

شویدپلو با مرغِ فندقی

موادِ لازم :  فیله ی مرغ چرخ کرده .....................  اندازه ی شکم آقا یا خانم محترم نی نی برنج قهوه ای (سبوس دار)............... به اندازه ی مورد نظر مامان ها شوید خشک یا تر ........................ یه کمی کره ........................................برای تفت کوفته قلقلی سیب زمینی  ........................... یک عدد کوچولو مکعب خیلی ریز نمک فلفل زردچوبه .................... لطفاً اصلاً بهش فکر هم نکنید از همان خیلی پیش ها و جوانی هم آدم خیال بافی نبودم ، نه وقتش بود نه به نظرم منطقی می آمد بنشینم و روزهای آینده را نقاشی بکشم ...  اما از هر مرحله ی پیش رو چند تایی تصویر تصادفی داشتم ....فق...
5 خرداد 1392

برسد به دستِ فردا ....

الیما جان   می دانم ، خوبْ می دانم ، همه ی این چیزهایی را که امروز و این لحظه به نیتِ خودِ خودِ خودت  می نویسم ، به خوبی می دانی...   اما با علم به دانستنت باز هم می نویسم ... به امید آنکه  برسد به دستِ فرداهایت امروزی می نویسم که پسرک ۴۹ سانتی دیروز ، هفتاد و چند سانتی شده و صدای اصابتِ کفِ دستانش با زمین هنگامه ی چهار دست و پا رفتن ،گوش نوازترین موسیقی عالم را می نوازد امروزی می نویسم که تمام زوایای خانه را با گام های تو ، چهار دست و پا طی می کند و هر جا که باشی ، هر جا که برسی ... بعد از لحظاتی آن جاست ... با لبی که بی بهانه به پهنای صورتش می شکفد و می خندد امروزی می نویسم که هنوز کف پاه...
2 خرداد 1392
1