امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مسابقه ی هوشیار و بیدار...

 به گمانم مسابقه ی هوشیار و بیدار  در ذهن همه ی مادرهای هم سن و سال من نقش بسته است همان دسته ی متصل یه حلقه ای که باید از یک منحنی سینوسی به سلامت گذر می کرد بدون اندک تماسی.............. که اگر تماس برقرار می شد آژیری و باختی و خداحافظی امیرکه در آغوشم می خوابد(هم او می پسندد و هم من به شدت معتادش شده ام ) برای گذاشتنش در سر جای خودش ، مسابقه ی هوشیار و بیداری اجرا می کنم اساسی... البته به نظرم مرحله های نهایی بازی است که آن روزها رو نمایی نشده بود!به مراتب سخت تر ، بسیار دقیق تر با نتیجه ای به مراتب مخرب تر امان از آن لحظه ای که چیزی به جایی از بدنش بخورد که پنبه می شود هر چه رشته کرده بودم...................
29 آذر 1391

مادری 4 ماه و 22 روز و 14 ساعت و 58 دقیقه و 47 ثانیه ایم!!!!!!!!!!!!!

دختری 34 ساله ام برای مادری که همیشه ی همیشه با وجود استقلال مالی کمترین ها را برای خودش خواست و داشت و پدری که بیش از هر چیز دیگر، استقلالم برایش مهم بود گاهی به بهای تجربه نکردن آغوشش و حتی گرمی بوسه اش که در نظرم نیرزید  نوه ای 34 ساله ام ، ارشد برای مادر بزرگ و پدربزرگی هایی از تبار خوبی ها همان ها که بوی کاه گل خانه ی قشنگشان تا چندی پیش پر می کرد کودکی و نوجوانیم را از شور و شعف. و واکنون تنها مانده اند مادر بزرگ هایی بی همسر... خانه هایی که پر است از نوستالوژی های کوچک و بزرگ وجای خالی  پدربزرگ هایی که دیگر نیستند خواهری 33 ساله ام  ، خواهر برادری که مهربان بود و با گذشت با یک دنیا خاطره مشترک بز...
28 آذر 1391

کفر نعمت از کفت بیرون کند....

هر چقــــــــــــــــــــــــدر هم سابقه ی همسر بودنت زیاد باشد هر چه تعداد سالهای دوست ماندنت افزون و افزون تر شود هر اندازه هم در خواهری و مادری و دوستی و برادری و ... روده ی هم را وجب به وجب پیموده باشیم هر مقداری که فکر کنیم  هم را می شناسیم و از حالت نگاه هم  همه ی حرف های نگفته را از بر داریم نمی شود مانند زمانی که کسی از کسی چیزی می نویسد ، یا وقتی کسی  بی اطلاع کسی  در خصوصش حرف می زند طعمی متفاوت با همیشه را تجربه خواهی کرد چه خوب بود از هم برای هم بیشتر می نویشتیم ، اینگونه از هم بیشتر و بیشتر می فهمیدیم و امروز وجه دیگری از خودم از دید دیگری که دوستش دارم را به روایت قلم حرف به حرف و واژ...
26 آذر 1391

بعضی روزها ....

بعضی روزها ........... از اون روزهاست امروز از اون بعضی روز است... چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر می چسبد........... یکی که دوستش داری و دوستت دارد بدون هیچ بهانه ای  بی هیچ نیازی به تو !!!!!!!! بدون ذره ای علت یک روز خیلی کوتاه پاییزی که نیمی از تهران ابری و نیمی برفی است ،‌ وقتی کار اداره و دانشگاهش در اوج اوج است کلاس زبان می رود و تازه شب هم میهمان است... بعد از ساعات سخت اداره اول دو مسیر  ماشین سوار می شود بعدا  در مترو خط عوض می کند و بیش از ٨ ایستگاه در ازدحام عصرگاهی فشرده می شود سپس سوار ماشین دیگری می شود و اندکی پیاده می آید تنها برای اینک...
25 آذر 1391

مهارت های جدید امیر فندق و خاله بلک

مهارت سه شنبه 19/09/1391 تقریبا بعد از حمام ساعت 9 شب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (چه عجیب برای خودم روزی رسید که من هم ثبت دقیق لحظه ای را به یاد داشته باشم که امیرک مهارتی نو آموخت به گمانم از آن مامان ها شدم ها)حرف زدی مادر،چیزی سوای آق و آق و ی همیشه، با فاصله با تن صدایی متفاوت و در پاسخ به واکنش مخاطبت مهارت  جمعه 24/09/1391: دیشب خاله بلکت پاگشاشد، با این همه نشان و شاهد نمی دانم چرا واقعه را باور نمی کنم ، شاید نمی خواهم به خرجم رود ( آن هم در عرصه ی خرج و مخارج زیاد )که این بانو همان نازدانه ی 8 سال کوچکتر از من است که امروز با کسی دیگر آن هم از جنس مخالف پله ها را دو تا یکی می کند و تازه به جای جستجوی آغوش خواهری ...
25 آذر 1391

امیر فتدق در 4 ماه و 15 روز و 14 ساعت و 49 دقیقه ای

کاش حوصله ی روزهایم  رشد کنند تکثیر شوند آنقدر بشوند تا چشمان امیرک را بی حوصله نبینم هر چه من بیشتر تلاش می کنم ،برای بازی با تو صبورتر باشم ،تو بازی بیشتری می خواهی با چشم و زبان و دست و پا و ایما و اشاره صدایم می کنی مرا به طرف خودت دعوت می کنی حوصله ات از بازی سر می رود تجربه ی دیگری می خواهی و همه چیز را آنقدر با دقت نگاه می کنی که انگار بار اول است انگار عمل خوردن را می دانی ، کافی است دستم به طرف خوراکی برود با چشمانت فاصله ی دست و دهانم را به تعداد دفعاتی که حرکت می کنند دنبال می کنی و همین طور لب های نازت را به آرامی و اندکی فشار می دهی گاهی که بی بی انیشتین می بینی و من بیصدا در کنارت مشق خانه داری می کنم ، دعوتم م...
21 آذر 1391

بی تجربگی یک مامان بچه اولی

از هرکسی  که این روزها کمتر برایم اهمیت دارد ، خبر می آید  به تعداد به وفور... اما از کسی که می خواهم پسرک را به دستانش بسپارم خبری نیست.٤٥ روز باقی است ... دوباره چله نشین زیارت عاشورای حسینم مددی شاید کسی بیاید که باید ،‌کسی که شاید کمی از دغدغه هایم بکاهد خیال چه خواهد شد چه باید کرد ، خواب شبانه ی اندکم را هم نصف کرده ، ٨ سال فرصت داشتم فکر کنم به روزهای کار اجباری و تنهایی امیر تجربه نداشتم !!!!!!!!!فقط فکر می کردم به نوع رفتارم با همسری که تربیت پسرک را مخدوش نکند به طرز رفتارم با خانواده همسری ، که پسرک همان یک عمو و عمه را به درستی داشته باشد به چگونه گفتنم فکر کردنم خوردنم باز مهندسی اعتقا...
21 آذر 1391

مجوز آب خوردن امیر رضا...

از خوش شانسی من است که امیرک چهار ماه و 13 روزه ، شیشه و قطره چکان را که میبیند دست و پا می زند برای خوردنش،حتی اگر محتوای قطره چکان قطره آ+د چرب و غلیظ نباشد و نسخه ی پیچیده شده ی دکتر نریمان در آخرین دیدار با امیر باشد. سینه ی امیر خس خس می کرد، از خیلی پیشتر ها ، دکتر نریمان که گوش می کرد می گفت ترشحات پشت حلق است و جدی نیست ، تا این بار آخر که دست به قلم شد پرهیزم داد از عطر و ادکلن و خوایاندن فندقم بر روی بالش پر این ها شدند دلایل  اولین داروهای زندگی امیر فندق سوای آن استامینفون هایی  که در نوبت های واکسن و مراسم ختنه شدن نوش جان فرمودند مجوز آب خوردن جگر گوشه صادر شد روزی سه چهار قاشق کوچک ، جمعه 17 اذر ماه ، اولین ب...
19 آذر 1391

پدر که می شوی...

پدر که می شوی... خوب بودی و بهتر می شوی یا نه اصلا عالی می شوی می شوی همان که روزی مرد رویاهایم بوده ، همراه می شوی حتی اگر راه سخت و پر فراز و نشیب باشد پدر که می شوی مهربان می شوی، دلسوز می شوی ، کوچک شدن صورتم را زیر چشم هایم را حتی اگر در گذشته می دیدی و نمی گفتی این روزها می بینی و می گویی و زود می گویی با نگرانی می گویی آنقدر از گفتنت مغرور می شوم که حیفم می آید جواب سلام خود مرکز توجهم را بدهم پدر که می شوی ، صبور می شوی، بی انصافی کردم... صبور تر می شوی هوشیار تر و بیدارتر می شوی حتی اگر همه ی شب را بخوابی نیمه خوابی بیداری تا به صدای مددم لبیک بگویی پدر که می شوی ، صبح ها زود از خواب بر میخیزی به خاطر خواب صبحم عادت حمام ص...
19 آذر 1391

فکر امیر فندقی

این روزها که در به در پرستارم و بزرگترین درد مادران شاغل را پیدا کردن پرستاری امین و معتمد و معتقد و با حوصله و با سواد برآورد نموده ام با خودم فکر می کنم اگر مرخصی بدون حقوق بگیرم و بمانم کنار فندق از نی نی یک مامان پر دلشوره ی دیگر هم مراقبت کنم و درآمدی هم کسب کنم ....   جدی ها شاید هم بد نباشد..........
18 آذر 1391