امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

اِليــــــــــــما

هزار رنگ پاییزی همــــــــــــــــــــــــــــدان

پر شده ام امروز از عطر امیر فندقی که شمیم بهشت دارد، میلاد امام هادی است نیک بود امروز برایم در این وانفسای بی پولی و بی حقوقی ، دینی که از روزهای کار کردن با امیر فندق حتی تا روز قبل از به دنیا آمدنش بر گردن اکبر خان  رییسم بود ادا شد، نه آنقدر که تعهد کرده بود و من برایش وقت گذاشته بودم  گواهینامه های سالهای دور آموزش نهایتا چاپ و آماده برای امضا است دقیقا از دولت هفتم تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتا دولت نهم ، چه راه درازی است و چه اصراری داشت این دولت که تمکین نکند از تعهدات آن دولت از جایی که به گمانم از محل کار فعلیم بسیار بهتر است و حداقل آنکه اینقدر س ی ا س ی  نیست، دعوت به کار داشتم رزومه ام را ارسال...
10 آبان 1391

یادبود های همدانی

فسقلی مامان ،‌اما از این روزهایت شیر که می خوری ، سیر که میشوی چشمانت را برای مدتی طولانی آرام آرام آرام به چشمانم می دوزی، نمی خندم آنقدر ادامه می دهی که توانم برای استقامت تمام می شود ...می خندم آنقدر زیبا می خندی که گمان می کنم در این دنیا زمان ایستاده و من مانده ام و لذت تو را داشتن جمع کردن حواست برای شیر خوردن سخت شده ،‌به گمانم اندکی زود باشد اما انگار منتظر صدایی هستی تا صورتت را به سویش برگردانی بازی گوشی کنی و مرا به کل فراموش می کنی ،‌دوباره حوس خوردن به سرت بزند برمی گردی و انگار یادت بمی افتد که مرا منتظر گذاشته ای که با لبخندی که نظیرش را ندیده ام به سوی فراموشی هدایتم می کنی بابا دلدل، خاله بلک که زنگ می ز...
10 آبان 1391

آخرین روزهای همدان....

هنوز همدانیم امیر فندقم ، برای مادر هم بی سابقه است این همه روز بدون خانه، شاید چون تو با منی آسانتر نمود ، کم که نیست امیر فندق دارم این روزها دیروز بسیار میهمان داشتیم ؛ امیر حسین  شش ماه و ده روزه با چشمانی بسیار زیبا، به جستجویت آمد با دستش به صورتت زد و مثل همیشه بسیار بیشتر ار آنکه دردت بیاید ترسیدی، گریه کردی اشک هایت هم آمد عزیز دلم امروز منتظر بابا دلدل و خاله بلکیم ، دیشب خوب نخوابیدی آغوش می خواستی خسته بودم اما خودم را به آغوشت سپردم و تا پاسی از شب قدم می زدیم ، صبح زود حمام کردی و خوابیدی آرام آرام آرام که الهی روزی همه روز هایت باشد بابا جون (بابای الی مامان) دیشب گریه کرد، بدون خجالت از مرد بودنش دلش واپس مادرش است همان ...
10 آبان 1391

به بهانه آغاز چهارمین ماه زندگی امیر فندق

امیر فندق که سه ماهگی را پشت سر می گذارد، الی مامانش سه ماه بیشتر از آن 9 ماه قیلی مادرانگی را تجربه  کرده است و این یعنی کمی و فقط کمی از مادرانگی می داند می داند اگر می گویند فرزندت تنها تا چهل روز، روز و شبش را نمی شناسد و بعد از آن همه چیز رو به بهبود می رود ِ فقط شوخی مرسومی است که با تجربه ها محض خنده هدیه بی تجربه ها میکنند ، مادرانگی که چهل روز نیست ،چهل ماه هم نیست ، چهل سال هم نیست از همان روز نخست است تا همیشه شب نخوابی هایت مختص ٧٥  روز معروف دکتر نریمان نیست ، هست اما دایمی است ، شب بیداری هایت را می گویم ، الی مامان اینک ایمان دارد ، شب بیداری ها مختص به دلپیچه موسوم به کولیک و بعدها برای تغذیه و دورترها باعثش دلشو...
6 آبان 1391

امیر فندق خرس مهربون می شوند

خاله بلک آمد ،‌قالب وبلاگ امیر فندق خرس های مهربون می شود خرس بزرگ بابا دلدلش خرس وسطی الی مامانه و خرس مهربون کوچولو میشه امیر فندق خالــــــــــــــــــــــــــــــــــش جیگر مامانش امیر جانم منزل نو مبارک
3 آبان 1391

دومین سفر امیر فندق شاید بلک عروس شود

نه اینکه روزهای بی امیر فندق، مسافری سبک بال بودم نه ، همان روزها هم که به لطف خوش سفری و صبوری همسری کم مسافرت نمی رفتیم ، جمع کردن توشه سفر وقت گیر بود ...اما این روزهای با امیر فندق هم وقت گیر است وهم سخت به ویژه اگر مقصد همدان سردسیر باشد و تو به علت مشغله هایی که خودت و دیگران برایت ساخته اند بهانه نخریدن لباس گرم برای امیر را مهیا کرده باشــــــــــــــــــــــــی   بلک راضی به رفتن به همدان شد، عروس می شود شاید هم نه!!!!!!!!!راستش شاید حتی یک دهه هم با هم اختلاف سن نداشته باشیم اما متفاوتیم خیلی، همیشه حق را به او نمی دهم نه اینکه حق با او نباشد نــــــــــــــه!!!!!!!!این از همان تفاوت نشات می گیرد، روزهای سختی را گذراند خیل...
3 آبان 1391

امیر رضا در ، 2 ماه و 26 روز و 10 ساعت و 10 دقیقه و 5 ثانیگـــــــــــــــــــــــــــــــی

تمام احساس این روزهایم خلاصه شده به ایامی که میگذرانم ، افکارم برهوتی شده از هیچ وقتی از بالا به آن می نگرم ، از آن زاویه انگار من هستم و مغزی که بزرگ بزرگ بزرگ می نماید و پر است از خالی، آنقدر شلوغ که تمرکز بر آن مشکل است و آنقدر خالی که انگار جز امیر و این روزها خاله اش چیزی در آن نیست نمی دانم این تضاد چگونه ممکن است اما وجود دارد، دیشب بعد از مدت ها خندیدیم بسیار بسیار بسیار ، ولی انگار ازدحام این همه خنده که به واسطه همان میهمان چند روز پیش که از راه دور آمده بود و خاله پیشی بچه هاست موجب کاهش اندکی از این همه اضطراب وجودم نشد تمرکزم بر روی کارها این روزها صفر است ، زبان می خوانم از روی سایتی اما نه بیش از ده دقیقه تفسیر می خوانم ...
1 آبان 1391

توشه هایی برای همیشه

امیر فندقم از پیشانی زیبایت بوسه بر میچینم ، سبد سبد ، ذخیره میکنم برای روزهای مبادایم؛ که الهی روزهایی از آن جنس اندک باشد،درست همان وقتی که همه ی همه ی قصور خودم و دنیا را غیر منصفانه بر سجاده عبادت ، به خدای مهربانی ها نسبت می دهم ، یادم باشد که به واسطه رئوف بودنش مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن مملو از بد بندگی و رو سیاهی ؛ چه لحظه های ناب ، زیبا و بی بازگشتی را تجربه کرده ام،در خاطرم این همه لطف پروردگارم ماندگار بماند ، تا لااقل شکر یک از هزارش را منصفانه ابراز نمایم امیرم ، بوسه از پیشانیت، نفس کشیدن عطر تنت، لذت به آغوش کشیدنت، لمس تن ظریفت، چشم دوختن به نگاه اسمانیت، غرق شدن در حرکات دست و پای نازنینت همه و همه توشهه ا...
1 آبان 1391

پسرم،بوی سبزه بوی عید... خوش به حال روزگار

همه کس مادر، این روزها که به علت حضورت خواب شب هایم سبک ، خلاصه و قطعه قطعه شده است بیشتر از قبل اندیشه هایم به هم می پیچد و حول و حوش بسیاری از مسایل تفکراتم به هم می ساید، دیروز وقتی مکالمه تقریبا ثابت مادری با فرزند 30 ساله اش را برای چندمین بار مکرر با این مضمون شنیدیم " که من برای حضور و بالندگی تو بسیار تلاش کرده ام " و توقع جبران بخش یا همه ی آن کوشش در تار و پود صدای مادر موج می زد خواستم برایت بگویم : دیگران را نمی دانم ، اما من بعد از بیش از 7 سال زندگی مشترک و اندیشیدن به داشتن یا نداشتنت ( با لحاظ کامل اراده خداوند متعال )  وقتی تصمیم به مادر شدن گرفتم اختیار تو مهربان در هیچ کجای آن قابل لمس نبود ، آرادم تو با تصمیم پ...
13 فروردين 1391