امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

زخم ها که باز می شوند

اگر اول نگاهت با آخر نگاهت یکی باشد، مجبور نمی شوی به دزدین آن از آدمهایی که خواندن نگاهت را چندی است می توانند اگر دلشوره های ته قلبت بار نیایند و حجم نگیرند و از گوشه ی نگاهت سرازیر نشوند ، مجبور نمی شوی سر به زیر و ریز ریز ، دروغ هایی بزرگ تر از خودت بسازی و تحویل دهی به آدم هایی که نشسته اند تا حال روزهایت را رصد کنند اگرمکنونات دلت همان باشد که از زبانت جاری است ،  اجباری نداری به مقایسه مادام انباری های دلت با جاری های زبانت از ترس وادادن های ناگهانی اگر خستگی تنت کوفتگی جسمت همان اندازه باشد که رونمایی می کنی آن هم گاهی در جواب احوال پرس های دور و ری هایت ، یکی درمیان خوبم  و میگذرد و خدا را شکر و هیییییی نمی گویی که ه...
7 دی 1391

امیر رضا بر روی سینه می روند...

1-      شرکت در اردوهای تدارکاتی که امیرک برای خودشان برگزارکردند بالاخره در آخرین روز از 5 ماهگی پاسخ داد، راستش تمریناتشان خیلی هم جدی نبود ، گاهی که خیلی پر حصله بودند، در حقیقت ممارستی نمی کردند این آقا ، اما نهایتا دیروز با تسلط و سرعت به روی سینه چرخیدند ، نه تعجب کردند نه گریه ، خیلی سریع دستانشان را از زیر سینه بیرن آوردند و اندکی هم خزیدند و انگار که همه ی  مراحل کاری را کشف کرده باشند شروع به تکرارش کردند، آخرین بار امروز صبح وقتی مطابق روال بعد از تعویض پوشکشان رفتیم تا برگردیم ، بر روی سینه روی سرامیک بودند ، الی مامان لطفا بیشتر مواظب باشید....آقاهه مبارکتون باش این موفقیت 2-   &nbs...
6 دی 1391

امیرفندق این شکلی می شوند...

بعضی ها  خیلی بالا و پایین دارند ، مثل وزن این روزهای من ، که یک روز آنقدرو با فاصله بالا می رود که به دنبال رژیم فلان روزه ی کانادایی می گردم و روزی آنقدر پایین می آید که می روم سراغ ویتامین های باقی مانده از  روزهای بارداری امیرک تازه همان ها ، مدام اصرار دارند این بالا رفتن و پایین آمدن وضع احوالشان را با رفتارشان در لحظه اطلاع رسانی نمایند ، کاری که دلار با آن همه تاثیر گذاریش بر همه چیز نکرد!!!!!!!!!! کاش برای بعضی چیزها ملزم به دادن امتحان و قبولی بودیم ، مثل استفاده از تکنولوژی، اسباب بازی نیست که جانم!!!!!!!ابزار اعلام وضع حال شما هم نیست این تکنولوژی مخصوصا وقتی مخاطبت کسی به جز خودت می شود ، دلم آدمهایی با...
5 دی 1391

امیر فندق در پایان 5 ماهگی

پسرک که 5 ماهش تمام می شود، تو مکث می کنی ، نه اصلا ایست می کنی همه چیز و همه کار را رها می کنی ، چهار زانو می نشینی، سرت را بر زانوانت رها می کنی و هی فکر می کنی هی فکر می کنی هی فکر می کنی صدای امیرک می آید ، با جک و جانورهای داخل بی بی انیشتین معاشرت می کند ، گاهی خنده گاهی نق نق گاهی جیغ هایی آرام و کوتاه و گاهی هم گویا دعوایشان می کند بلندتر ، جدی تر و تو میشنوی حضور صدادار این روزهایش را، مرغ ذهنت می پرد به سال قبل و همین روزها که شاید کمتر کسانی می دانستند که تو یک آدم دو قلبه هستی این روزها... امیرت که 5 ماهه می شود ، تو 5 ماه تمام است که مادری را مشق کرده ای؛ می دانی  وقتی دکتر نریمان می گوید جوجه ات تنها 48 ساعت وقت ...
5 دی 1391

غرغر های مادرانه

تاریخ امروز را که دیدیم شمارش قلبم به بالای 120 رسید ، می دانم که رسید  مطمینم ، آخر تجربه اش را دارم .5 دی هم رسید و لابد فردا 6 دی می آید ، دنیا هم که به آخر نرسید .این یعنی امیر فندق 5 ماهگی را هم پشت سر گذاشت و گذشت از این همه روز... این یعنی من مانده ام و یک ماه مرخصی باقیمانده این یعنی شمارش معکوس دوتایی بودن طولانی منو امیرک این یعنی پایان قصه ی روزهای امیر فندقی الی مامان این یعنی تبدیل غم پنهان چشمان الی مامان به بارش نم نم روی گونه ها این یعنی تبدیل یک مادر تمام وقت به مادری پاره وقت و خسته این یعنی دوباه های غمگین  اداره ای من یعنی آغاز هزار راه نرفته ، هزار کار نکرده، هزار دلشوره ی نداشته، امیرک: این ماه...
4 دی 1391

تصمیمات اردی بهشتی...

دیشب من که خوابم گرفت ، امیرک تازه بازیش گل کرده بود ، به هزار ترفند و قصه و متل خوابش که کردیم ، تازه من بازیم گرفت فکرم بپر بپری را شروع کرد از این سر زندگی تا آن سر زندگی چقدر به خودم خندیدم ، به سادگیم ، به بی تجربگیم اردیبهشت  91 که رسید ، سنگینی امیرک که آن وقتها آراد بود برایم محسوس شد ، هوای ماه محبوبم که شامه ام را نواخت دلم پر کشید برای یک کوه نوردی صبح زود پنجشنبه ای بهاری ، حتی به تنهایی!!!!!!!!دیدم نمی شود گفتم پسرک که مرداد به دنیا آمد عوض این کوه نرفته را شهریور ماه با یک کوه نوردی اخر تابستانی در می آورم، و مطمین بودم که خواهم رفت   امروز 5 دی ماه  است ، فردا امیرک 5 ماهش تمام می شود و من در کل این مد...
4 دی 1391

یلدای الی مامان با پیشگویی مایاها

بعضی وقت ها ، بعضی چیزها که با کوچک و بزرگ بودنشان کاری ندارم می شود تلنگر دیرینگ می زند به احساست به منطقت به حساب و کتابت به راه و بیراه هایت انگار آمده کاری بکند چیزی بگوید و برود هرچند زمان بودنش سخت باشد آن هم خیلی... نمی خواستم بنویسم که لااقل به خودم تلقین نشود این همه ترسو بودنم ، اما می نویسم که یادم بماند که اگر روزی برگشتم این حوالی و دوباره فاصله داشتم آن هم زیاد از این همه باید ها ، بشود بعضی وقت های دیگری و بعضی چیزهای دیگری و یک تلنگر و دیرینگ دیگر ... قصه از کجا شروع شد؟؟؟ از این پیشگویی الکی قوم مایا که مقرر کردند در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۱۲ این زندگی روی کره زمین به اتمام برسد و یک دوره جدید زندگی روی زمین شروع شود !!!!...
2 دی 1391

الی مامان از یلدا می خواند

امیرک مادر برایت از یلدا خواهم گفت از طولانی ترین شب سال ، شبی بلند در ادبیات کهن ایران زمین ، شبی که دور هم جمع می شویم و قسمت می کنیم باهم لبخندمان؛ شادیمان، و هر چه که از خوردنی در طبق داریم ... جمع می شویم  و از هم برای هم تا پاسی از شب حکایت می خوانیم ، به حافظ تفالی می زنیم و از او یادی می کنیم   یلدا یعنی تاریکی و ظلمت طولانی شده ، و ما در کنار هم ، با امید به یاری هم این همه تاریکی را با مهربانی و اتکا به شانه های هم به سپیده سحر آمیز سحر می رسانیم یادا برای ایرانیان رمز   اتحاد و بیداری و همدلی است که با داشتن هر سه ی این ها قادریم بر هر تاریکی طولانی پیروز باشیم امیر مادر ، در بلندترین شب سال ، که خورشید د...
2 دی 1391