دردِ من دردِ رایج مادر هاست...
امروزهایم را از همان روزها پیش بینی کرده بودم از همان 6 ماه و 5 ماه 4ماه و 3 ماه و حتی 2 ماه پیش.... همین بود بود که چیک چیک عکس می چکاندم برای ثبت دقیقه ها که حتی ساعت خواب امیر در اوج خستگی بیدار می ماندم و چشم می دوختم به طراوت پوست و دست و پاهای کوچکش که شب ها ی بیداری ،یواشکی انگشتم را در دستانش نهان می کردم که گرمای بدنش ذره ذره در تمام تنم بدود که به روی خودم نمی آوردم و کف پاهایش را در اوج خواب می چسباندم به صورتم ، که یقین اتفاقی است... همین بود که تمام این مدت تنها دو ساعت امیرک خانه ماند و من رفتم همین بود که دنیایم خلاصه شد با بزرگی امیر و هر جا هم که رفتم به خاطر او رفتم همین بود که این همه حرف برایش داشتم و گفتم ه...