یک فاصله یِ جدید
خوب شد خوب نشد شاید خوب شد، درستِ مثلِ تولدش که غافل گیر شدم و بیست روزی زودتر از وعده یِ دیدارمان به آغوشم آمد و نگذاشت برایِ نبودنِ احتمالیم وصیت بنویسم و آقایِ خوب را قسم بدهم مراقبِ تنها یادگاریم باشد و درمانده نماندم بینِ انتخابِ بیهوشی کامل و موضعی، که همسایه ها خبر نشدند و مامان به ماجرا نرسید و زندگی برایِ همه روالِ عادیش را داشت و میهمانی شب هایِ رمضانِ آدم ها دستخوشِ میلادش قرار نگرفت که شمارشِ معکوس نداشتم، که انتظارِ را به کمال نفهمیدم و بیخبرم تصمیم گرفت از وجودم به آغوشم برسد و در بُهتی غریب مدهوشم کند؛ که کرد و موفق بود و هنوز هم در همان بُهتم الان هم بی برنامه ریزی و در ...