امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

من و آخرين دوشنبه‌يِ‌بـــــــهار

پسرکم   اینکه ساعتِ‌ قابْ زرشكي چسبيده به ديوارِ ليمويي رو به رويم ساعتِ‌ ۱۹:۲۵ دقيقه‌يِ‌ آخرين دوشنبه‌يِ بهار را در گوشم داد بزند و به رُخم بكشد كه " اليما اين‌ جا اداره است" اصلاً‌ خوب نيست اينكه هنوز چشمم منظره يِ‌ بوستان را از  طبقه‌يِ‌پنجم اداره ديد بزند دل‌شوره مي‌آورد اينكه تلفني بگويي " مامان هندون " و من تصور ِ هندوانه خوردنت را تجسم كنم ، درد دارد اينكه آفتاب در پشتِ‌آسمان خراش هاي سر به فلك كشيده در حالِ خداحافظي با آدم هاست و من هنوز اسير گزارش و كاغذ و عدد و ويرايشم ،‌مور مورم مي كند امـــــــــــــــــ...
27 خرداد 1393

مــو مــو!!!

مثلِ دو تا پسرِ خوب جا نماز پهن کرده اند و نماز می خوانند،  نماز پسرک کلاً از قانون خاصي تبعيت نمي‌كند،  هم مسيرِ‌ قبله‌يِ ما نماز نمي‌خواند، تعداد ركعت‌هايش قابلِ پيش‌بيني نيست، توالي ركوع و سجود هم ندارد، اولويتِ بالاتري هم پيش بيايد خیلی زود نمازش  تمام  می شود، نيمه‌هايِ‌نماز با سرعت رفت و سطلِ زباله را آورد، موهايِ دست  آقایِ خوب را مشت می کرد و مثلاً می ریخت داخلِ سطل... الیما: امیررضا چه کار می کنی؟ پسرک در حالی که موهایِ خیالی را نشانم می دهد : مامان مــو مــو!!! برایِ عروسک : اگر فردا روزی مراقبِ موهایِ کفِ خانه نبود به مراقبت هایِ شما برچسبِ...
26 خرداد 1393

تذكّــرِ مادرانه!!!!

ببين اليما!!!   هر چند ماهي و ميگو و جيگر و زردآلو و كيوي و پرتقال و شير و پنير و كشك و برنجِ قهوه‌اي و عسل و تخم‌مرغ و آب‌ميوه خانگي و كيكِ مامان‌پَز و پسته و گردو و بادام و فندق و غذایِ همان روز طبخ و  ... برايِ تغذيه‌يِ بچه خوب است خيلي خوب است و بايد در برنامه‌يِ غذاييش گنجانده شود،‌ امـــــّا خيلي وقت‌ها فراهم كردن خيلي هايشان سخت است  بچه ممكن است مزه‌يِ‌ همه‌يِ آنها را دوست نداشته‌باشد گنجاندنِ‌ همه‌يِ آنها در طول يك هفته ممكن نيست‌ مسافرت و شرایطِ حینِ آن متفاوت است و این لازمه یِ سفر است و هیچ بچه ای درهمان  چند روزه...
25 خرداد 1393

خــــطّ ‍ پيري

امروز صبح كه عينِ سريش چسبيده بودم به تخت و دلْ‌ نمي‌كندم و منتتظرِ يك معجزه نشسته بودم تا  شايد بي‌خبرم  چهارشنبه را به پنج‌شنبه رسانده باشد، در توجيهِ خودم، موفق شدم قدرِ سرِ‌ سوزن در موردِ ‌اين همه بالا و پايين كردنِ خـــطّ ِ فقر به مسئولين حق بدهم؛ ديدم رسماً سنِ خودم را كرده‌ام ميزانِ سنجشِ پيري،‌ عمه كه 30 ساله بود ، من روزهايِ قشنگِ 20 سالگي را مي‌گذراندم؛‌ از نظرم عمه با دو تا بچه پا به سن گذاشته بود و ديگر بايد تمامِ آرزوهايش را در آرزويِ بچه‌هايش حل مي‌كرد و كمكشان مي‌كرد تا به آنها برسند،  بعد &zw...
21 خرداد 1393

مراسم دَدَ رفتن

همین که حکمِ "دَدَ رفتن" با رايِ‌هر سه نفرمان صادر مي‌شود، پسرك تُند تُند كارهايش را انجام مي‌دهد،‌ "چِشم چِشم " هايش را داخلِ جا مدادي جمع مي‌كند و زبپش را به زحمت مي‌بندد و همان جايي كه هستند رهايشان مي‌كند،اگر‌ تلويزيون سرِ راهش باشد، خاموشش مي‌كند و توپ‌هايش را مي‌ريزد داخلِ كاميونِ‌ كنارِ ‌اتاق،بعد ‌مي‌رود سرِ كِشويِ مامان، با كُلي تلاشِ‌ توام با صِدا كِشو را بيرون مي‌ كشد و يكي از عطرها را كه نمي‌فهمم چه اولويتي نسبت به بقيه دارد در مي‌آورد، دَرَش را باز مي‌كند،‌سرِ عطر را يك بار زيرِ گلو سمتِ چپ، يك بار زير...
20 خرداد 1393

دوشنبه‌يِ خردادي

باور كن نه نقصيرِ من است نه تقصيرِ دلم ، قرارمان با روزهايِ از نيمه گذشته‌يِ خرداد كه اين‌ها نبود، من و خرداد كه اين حوالي به هم نرسيده‌ايم، سالهاست اين وقتِ سال كه مي‌رسد همه‌يِ اين سي و يك روز را با هم مي شماريم تا به آخرين روزهايِ بهار برسيم  شوخي هم كه نداريم ؛ هيچ جايِ قلبم خرداد را جزيي از بهار نياورده‌ام، خودش هم پذيرفته شرايطِ بهاري بودن را در همه‌يِ اين سالهايِ‌اخير نداشته است ‌ قرارمان با هم اين نبود كه  صبحِ يك دوشنبه‌يِ خردادي گنجشك‌ها جيك جيك شان را بگذارند رويِ  سرشان و بلند بلند با خدايشان صحبت كنند،‌ قرار نبود ريحان‌ سياه ها راضي ا...
19 خرداد 1393

چرخ بر هم زنم ار غيرِ مرادم گردد

بابا كارمندِ بازنشسته‌يِ مركز كامپيوتر واحدِ تحصيلات تكميلي هستند،‌ آن روزهايِ قبل از بازنشستگي كه افزون بر ما سه تا؛‌كُلي دختر و پسرِ ديگر هم داشتند و با به پايِ‌ تك تكشان پايان نامه دفاع كردند و فارغ‌التحصيل شذند،‌ يكي از پسرهايش  وقتي دكترايش را گرفت و با موفقيت دفاع كرد، به جايِ شيريني يك تابلويِ‌ شعر برايِ ‌بابا آورد،‌ ميخش كرديم گوشه يِ اتاقِ كامپيوتر                           چرخ بر هم زنم ار غيرِ مرادم گردد       من نه ...
18 خرداد 1393

در آستانه یِ جامِ جهانی توپ پا!

در آستانه یِ جامِ جهانی فوتبال طیِ یک اقدام خودجوش و بی سابقه ،خود زنی بزرگی مرتکب شدم، دورِ میدانِ ونک وقتی متوجه شدم پشتِ صفحه ی ِ تبلیغ ِ یکی از موسساتِ آموزشی(احتملاً منطبق بر اهدافِ آموزشیش)برنامه یِ کاملِ جامِ جهانی را به همراهِ فضا برایِ پیش بینی برنده یِ بازی ها طراحی کرده اند ، یک برگ گرفتم و تا خودِ خانه مراقب شدم تـــا نخورد و خراب نشود، بعد هم چسباندمش به درِ یخچال! درست مقابلِ دیدِ همه(آقایِ خوب!!!!)  نه اینکه قرار باشد یک پایِ ماجرا شوم، نه اینکه یک دفعه خیلی خانم شده باشم و خودم به استقبال یک ماه حواسِ نصفه و نیمه و صدایِ بیست و چهار ساعته فوتبال رفته باشم، حتی متحول هم نشده ام و تصمیم هم بر این نیست که بازی ها را...
16 خرداد 1393

آقایانِ در!

دقیقاْ همان اندازه که با آقایِ خوب در خصوصِ " نبستنِ دَر "  در انواعِ مختلف مثلِ،  كابينت و حمام و جا كفشي و كُمد و كشو مشكل داشتم و دارم و قطعاً خواهم داشت و  قادرم حتّي اگر نباشم يا خواب باشم " خطـّـِ سيرشان " در منزل را با جزييات پيش‌بيني كنم ، همان قدر هم با پسرك در خصوصِ " بستنِ در " از قبيلِ‌ يخچال وقتي جا ميوه‌اي بيرون است و مشغول ِ‌ كارم،‌ كابينت ،‌وقتي وسيله جا به جا مي‌كنم،‌ درِ ورودي وقتي بيرونم و جا كفشي تميز مي كنم !!! مشكل دارم،‌ چه بسيار موادي كه در يخچال بودم و نزديك بود همان جا بمانم!! يا بيرونِ در بودم و فقظ ش...
11 خرداد 1393