امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

ليوانِ خالي

اوّل نوشت :‌ به بهانه‌يِ‌زنگِ انشاء آخرين تشعشات نارنجي آفتاب نيمه‌ي آبان با دست‌هاي قلاب كرده آويزان كوه بودند تا بلكه در آن سوي خاكستريش دفن نشوند، آويزان بودند براي غروب نكردن، براي َكمَكي بيشتر ماندن و از همان بالا آدم‌ها را در واپسين دقايق روز  ديد زدن كارهاي خانه كه به زحمت تمام شد، بهارنارنج‌ها با چاي بهاره به دمْ رسيده بودند و عطرشان از پشت فكرهاي درهم زن، شاد و سرمست و غزل‌خوان خودشان را رسانده‌بودند به حسّ  قوي بوياييش،‌ هم‌زمان هم ريه‌اش را از عطرِ شكوفه‌هاي نارنج پُر كرد هم ليوان مورد علاقه‌ اش را از چاي تازه‌دَم؛ مَويز به دست بساط ا...
16 تير 1393

اي باباب دلدل!!!

1- به لطفِ مسافرت هايِ مكرر به مقصدِ‌  شمال و غربِ كشور و ايستادن هايِ پي در پي برايِ پرداختِ‌ زود به زودِ  عوارض،‌ وقتي آقايِ خوب سرعتش را برايِ عبور از سرعت گيرِ پليس راه خيلي كم كردند،  پسرك  نگاهي به كيوسكِ كنارِ‌ جاده انداختند و فرمودند ‌:‌ عمــــو پول ۲-" اي بابا " را به تازگي ياد گرفته‌اند اما بسته به شرايط كاربريش را تغيير مي‌دهند؛‌ وقتي مامان كارِ خاصّي انجام مي‌دهد  در حالي كه با دست رويِ‌ پايشان مي‌كوبند؛ مي‌شود " اي مامان" ، وقتي بابا كار ِ مورد داري مي كنند مي شود " اي باباب دل دل"!!...
16 تير 1393

حالِ خرابِ شهر

فلانی راست می گفت، حالِ شهرمان خراب است و ما بي‌سبب برايِ پنهان شدنِ احوالاتِ خرابش به اين در و آن در مي‌زنيم، اين‌‌همه سال پنهان كاري علاجِ‌ دردِ شهر نبوده‌ است انگار.... وقتي هندوانه‌يِ‌ بُرش خورده در سوّمين روزِ ماهِ رمضان حوالي ده صبح در يك دستگاه اجرايي بزرگ دست به دست از اين اتاق به آن اتاق مي‌رود و چاي مثلِ هر روز تازه به تازه دمْ مي‌شود و تقريباً به جز يكي دونفر كه روزه‌اند و يكي دو نفر كه حرمت نگه‌داشته‌اند مابقي علني مي‌نوشند و مي‌خورند و روزه‌داري اين روزها را حماقت مي‌دانند، يعني حالِ شهر خوب نيست   از آن سو...
14 تير 1393

به نامِ زندگی

پسركم صدايِ مادر را از اين روزهايِ‌ شلوغي مي‌ شنوي كه زندگي عزمش را جزم كرده تا تو و روزهایت را با شتاب و در كمترين زمانِ ممكن به جايي برساند كه آغوشم اندازه‌ات نباشد، از روزهايي كه حتي اگر حواسم را جمعِ جمعِ جمع كنم باز خيلي چيزهايِ خوب و با ارزش را به راحتي از دست داده‌ام و طعمِ نابشان را به درستی نچشيده‌ام ، روزهايي كه این همه تعجیلشان، انگشت به دهانم كرده و گذرِ روزها و هفته ها را از دستانم به در برده است يادت بماند برايِ تويِ رهگذر، زمين گذرگهي پر از جاذبه هايِ‌ خوب و بد است،‌ و زندگي همين گذر از روزهايي است كه مي‌گذرند مواظب گذر ِ بي صدايِ زندگي باش نازنينم، که زندگی چیزی به جز ه...
12 تير 1393

همين روزهايي كه مي گذرند

و شاید يكي از خصلت هایِ يواشكي و دل‌نشينِ  بعد از سي‌سالگي همين رضايتِ خوشرنگي است كه  در لا بِ لايِ‌ حُرمِ نفس‌گيرِ روزهايِ داغ و ساعت‌هايِ طولاني كارِ بيرون از خانه و غذا پختنِ برايِ افطار و سحر و سفره‌يِ مرتب نداشتن به خاطرِ حضورِ پسرك و با عجله وعده‌يِ يك ساعته‌يِ پارك رفتنش را محقق كردن و انتظار آرام برايِ شدن يا نشدن ِ يك جايه‌جايي شغلي  و از همين دست كارها موج مي‌زند  اين دانه دانه سبزي پاك كردن و به گفت و گويِ پدر و پسر ،با كلي فراز و فرود، گوش دادن را دوست دارم،‌ اين‌كه مثلِ يك جوجه‌يِ‌كوچك هر جايِ خا...
11 تير 1393

پشــــــــیمانم ....

۱- خدايا آيا واقعا سزاوار است از اين همه پيش بيني و تقاضا و دعا و التماس هاي‌ِ اينجانب ،‌ همين يكي لايق استجابت شود و  بعد از ۹۱ دقيقه نبردِ نا برابر ِ يوزپلنگ ها ، پيش بيني يك به صفر مرا به بار بنشاني كه عذاب وجدان كسبِ  ۲۰ امتياز پيامك ديشب برايم بي‌خوابي بياورد؟‌ پس تكليف پيش بيني بوسني چه مي شود؟؟ آلمان چرا مساوي كرد؟   ۲- ضمن احترام به نظر كي‌روش سرمربی تیم ملی فوتبال ایران كه دو نفر را تغيير دهنده‌ي‌ِ نتيجه‌يِ‌بازي دانستند، اينجانب معتقدم؛ سه نفر نتیجه بازی را عوض کردند، مسی و داور و فردوسي‌پور!!!!!!!!  فقط داور و مسی و فردوسي...
1 تير 1393

آدم ها و نشانه‌هايشان

اینروزها خیلی دربندِ بندِ بندِ رفتارهایِ آدم هایِ نشانه دارم؛ آن هایی که اصولِ تعریف شده دارند و خطّ ِ قرمزهایشان خیلی پُررنگ است، قابلِ پیش بینی هستند و می توان از زمان و شرایطِ در گذر اوضاعشان را حدس زد، مثلاً مامان بزرگ، سال هاست دقایقِ منتهی به وقتِ اذان در هر وضعیتی که باشد در تدارکِ نماز است و برنامه اش جابه جا نمی شود، یا اگر صبحِ جمعه زنگ بزنی خانه یِ بابا و خودش گوشی را بردارد یا برفِ خیلی سختی باریده یا کسالت دارد که به کوه نرفته ، یا دایی محمّد که همه یِ این سالها جمعه ها صبح می رود لنگرود برایِ خواندنِ دعایِ ندبه با دوست هایِ قدیمیش حتّی همان هفته ای که نرجسِ 30 ساله اش رفته بود پیشِ خدا، یا بابا بزرگ که وقتِ اذ...
31 خرداد 1393

هی روزگار

شب مهمان داریم، همان قصه یِ تکراری مهمان داری و بچه داری و بدو بدو و مابقی قضایا ... اقتصاد انقباضی و پابه سن گذاشتن، اندازه خریدن را به جفتمان خوب آموخته و خدا را شکر اغلب دور ریختنی نداریم، به اندازه یِ امشب میوه ها را شسته ام  و چیده ام تویِ ظرف پسرک صدایم کرد که "ییب" می خواهد، یک سیب از یخچال برداشتم و گفتم: "باید بشورمش مامان"، شستم و تقدیم کردم ورفت و برگشت و گفت: مامان ییب، تعجب کردم؛ جویایِ حالِ سیبِ اول شدم هدایتم کرد سمت ِ سطل ِ زباله و آشغالش را نشانم داد دستم بند بود،  از ظرفِ رویِ میز سیب دوم را دادم که پسرک فرمودند " نـــه نــــه " و جفت دست هایش را پشتش قایم کرد و با اشاره ظرف شویی ...
29 خرداد 1393

صبحانه...

بعد از ماه‌هايِ طولاني هم‌غذا بودنِ با پسرك و توفيقِ‌ اجباري مراعاتِ‌ تغذيه و پرهيز از داروها مخصوصاً خودسرانه‌اش!!!، خودم هم فكر مي‌كردم ، دردِ خود درمانيم درمان شده؛ امّا وقتي گلو درد كلافه‌ام كرد و تشخيصم در آينه "آموكسي سيلين" هر هشت ساعت يك عدد شد و نسخه‌ام را دادم تا بپيچي، لابه‌لايِ عصبانيتت ‌فهميدم بعضي دردها درمان ندارد،‌  بعـــــد از اتمامِ يك بسته كه هنوز دردم را تمام نكرده باشد؛ سفارشِ‌بسته‌يِ‌ دوم را از شب قبل داده باشم، صبح باشد و يك كمي ديرمان شده باشد، به قرص خواستنم اصرار كنم و مجبور شوي با مكث و...
27 خرداد 1393