امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

در آستانه­ی هفتمین ماه همسفری من و دردانه­ی معصومم

در آستانه­ی هفتمین ماه همسفری من و دردانه­ی معصومم آرادم ، امروز آغاز دیگری است ، 6ماه از همسفر شدن من و شما می گذرد در تمام این دقایق و لحضات با من بودی و شدی مصداق واقعی تفسیر " همسفر همه ی دقایقم " به جز معبود مهربانم هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس!!!!!! حتی نیمی از یک روز  اینگونه و کامل در لحظه لحظه هایم با من نبوده است و این مشود تعبیری دیگر از معجزه بودنت حست می کنم بیشتر از همه­ی  روزهایی که گذشت و این روزها که رنج بارداری کاهش نیافته اما متفاوت شده  همسفری با تو بیش از قبل می چسبد نیمی از وجودم شده ای  و  در پاره ای از لحظات نگران آن می شوم که مبادا روزی بر خیزم و تو دیگر در بطنم نباشی  هر چ...
17 ارديبهشت 1391

تفاوتي ديگر به بهانه­ي تقارني فرخنده

تفاوتي ديگر به بهانه­ي تقارني فرخنده  امروز بهانه اي بزرگ براي شاد بودن و خنديدن و شانه با لا انداختن دارم امروز طليعه ي زيباي سحرگاهان درخشان تر و زيباتر از هميشه متفاوت مي تابد تا از دل ارديبهشت پروردگار موجودي با لطافت بهشت تقديم لحظه هايم كند آري موجودي در راه است، مسافري دوست داشتني كه  همسفر سفر زندگيم خواهد ماند و با مهرباني ابدي و وصف ناپذير واژه به  واژه صبوري را برايم معنا خواهد كرد بهترين معلم صبوري لحظه هاي زندگيم از راه آمده است ، مولود فرخنده اي امروز روزي دستانم شده است كه به واسطه اش خلف عادت اين روزها مقرر است اين بار از زبان آراد براي ديگري كه دوستش دارم و مطمينم شانه هايش مامن امني برا...
10 ارديبهشت 1391

حکایتی دیگر به روایتی دیگر

آراد پاک و منزه ام حکایت امروز متفاوت از همه ی حکایت هایی که تا کنون در گوش دلت زمزمه نمودم و آرام آرزو کردم  به گوش جان بشنوی رنگ و بویی دیگر دارد، دل­مشغوله امروزم که هم خاطرم را مکدر کرده است و هم ناخواسته پریشانی لحظه هایم راسبب گشته قصه ای متفاوت است.  حس نا زیبای تعلق گرفتن و نا زیباتر آنکه مادر، به گمانم این حس به واسطه حضور توست . همیشه و مخصوصا این اواخر خرسند به آن بودم که هر چند زمینی هستم و فرزند خلف آن پدر که به بهای ناچیز زمین هم بهشت پروردگارش را واگذار نمود و هم قهر او را به جان خرید  متعلق به این سرزمین  نیستم  سبک بالم  آماده رجعت به بیکرانه ای هستم که تو از آن خواهی آمد ، از این دون ...
9 ارديبهشت 1391

زندگی

زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است.. سهم من هر چه که هست .. من به اندازه این سهم نمی اندیشم.. وزن خوشبختی من وزن رضایتمندیست... شاید این راز همان رمز کنار امدن وسازش با تقدیر است.. زندگی فهم نفهمیدن هاست.. زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود.. تا که این پنجره باز است... جهانی با ماست. ...
8 ارديبهشت 1391

به بهانه دلنوشته چشم هایم را بسته ام که تو را ببینم وبلاگ قلب مادری

آرادم ستاره فروزان شب های مادر، این روزه ها  مادرانگیم را با تو تجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــربه می کنم و  حسی متفاوت در لحظه لحظه هایی که می گذرانم تجربه های این دقایق را رنگ و بویی دیگر می بخشد بیداری های ناخواسته شب هایم می آموزند اولویتی بالاتر از نیاز و خواسته من وجود دارد  و در راه است دلشوره های اغلب لحظه های این روزهایم به من یاد می دهند دوران تنها با خود وبرای خود بودنم رو به پایان است و من !!!!!!!!!!!!!!! الی مامان خسته و بی حس و حال این روزهایت در تقابل این حس ها  و دلشوره ها  در ستیزاست می جنگد و می هراسد و می نشیند و دوباره بر میخیزد به امید حضورت به لطف وجودت تجربه عجیبی است آرا...
4 ارديبهشت 1391

خدایا سایه ات بر سرم مستدام

مورچه اي دانه بر پشت داشت و آرام مي رفت نسيمي وزيدن گرفت و دانه را بر زمين زد مورچه دانه را برداشت و نگاهي به آسمان و آرام نجوا كرد : گاهي يادم ميرود كه هستي . كاش گاه و بي گاه نسيم بوزد. همين...............
30 فروردين 1391

یه خبرهای خوب یه خبرهای خوب

سپنتای مادر ، پسر مقدس و مهربانم گفته بودم این روزها به یمن حضورت پیامبر خدای مهربانم شده ام و مغرور و مفتخر معجزه اش را در بطنم می پرورانم ، به یمن قدوم کوچک و مبارکت روزی پا و زلال و حلال از سوی خدای مهربان قسمت  سفره کوچکمان شد و به یمن حضورت کلبه سبز و کوچکمان اندکی بزرگ تر ، پر نورتر و قطعا با برکت تر شد. آری نازنین اندکی دورتر  هنگامی که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته ای کوچی کوچک از کوچه ای در همین نزدیکی به کوچه ای اندکی دورتر خواهیم داشت و کلبه سبز مهربانمان را در کنار هم گرم خواهیم نمود، من و دردانه مادر و پناهمان باباعادل مهربان مامانی دیروز من و شما و خاله سیما سه تایی برای بار اول رفتیم خیابان نی نی خونه تهرا...
29 فروردين 1391

آرادم میای کتاب بخونیم ؟؟؟؟

دردانه یکدانه مادر با تو ام  آرامش دقیقه ها و آسایش لحظه هایم ترنم صبحگاهی باران نوید بهاری را  می دهد که از دیدگاه من شکوه فصل های  آفرینش است و تبلوری دوباره از رستخیز عظیم آدمی ، حکایت رویش مجدد گل و سبزه و سنبل پس از زمستانی سرد و خاموش و سوزان عظمت خدایی را به تصویر می کشد که یگانه است و ذاتش همانندی ندارد، درست همانند معجزه حضورت ضربان نبض سریعت که نشانگر جنبش و حیات موجودی به نام آراد است در گوشم طنین زنگی می نوازد، صدایی که این روزها بدان خو گرفته ام و نبودنش دلشوره لحظه هایم شده است ،این دو روز وقتی این صدا را از مادر دریغ کردی و حتی تکان های نرم و آهسته ات را از احساسم پنهان نمودی دلیل دلشوره هایم پرر رنگ...
19 فروردين 1391

دعا کن مرا دعای تو خوب است

نازنین مادر ، آموختن از اتفاق های خوب و بد زندگی شالوده خلقت است و من و تو هر که مسافر این سرزمین است باید بکوشیم تا از لحظه لحظه آن درس بیاموزیم،  عزیز دلم امروز برای اولین بار به همراه من به بهشت زهرا آمدی ، مکانی در تهران که نقطه پایان این زندگی و آغازی ابدی برای حیاتی همیشگی است . بر این اعتقادم که دیدن و باور اتفاق های خوب و بد در کنار یکدیگر  از انسان ، انسان می سازد و بسیاری از درس ها را غیر مستقیم به او می آموزد. امیر علی 3 ساله وقتی در میان شیون و فریاد دیگران مبهوت نظاره گر عروج پدرش بود و از اتفاقات پیرامونش هیچ برداشتی نداشت تامل برانگیز بود،چشیدن طعم گس و نامیمون یتیمی برایش به زعم من همه ی حاضرین بسیار زود بود&nbs...
16 فروردين 1391