امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مسافرم آمد ، چشم انتظاری به پایان رسید

جگر گوشه مـــــــــــــــــــــــــــادر ، گفتم بشمار شمارش معکوس لحظه ناب انتظار را مادر که نگفت در آمدن تعجیل کن ، نکند گونه ها و دستهایت اینقدر برای به آغوش کشیدنمان قلقلکی شده بود که زمان راکوتاه کردی و مسافر این سرزمین شدیییییییییییییییییی با این همه عجله و این همه زودتر از لحظه موعود ؟؟؟؟؟؟ وای برمن ، که انگار قبل از آمدنت طعم هیچ لذتی  را  به درستی نچشیده بودم حیف مادر که این همه لحظه عاشقی را با بهانه های مادی ریز و درشت از دست دادم  و داشتنت را دورترها تجربه نکردم چه حسی دارد گرمای آغوشت که حتی شبیه هیچ تجربه ای نیست چقدر مغرورم به مادر تو بودن چقدر یک دفعه و تنها به  واسطه یک اتفاق بزرگ شدن  ز...
10 مرداد 1391

این یک مطلب طنز نیست. لطفا جدی بگیرید!

 به  بهانه  مطلب حتی شما دوست عزیز! از وبلاگ روزهای مادرانه این یک مطلب طنز نیست. لطفا جدی بگیرید! این مطلب طنز نیست جدی جدی جدی است!!!!!! وقتی این روزها با مرور 9 ماه سخت و طاقت فرسا در میابی که تنهاییت بیشتر از همیشه  بوده و انتظار آدمها از همیشگی بودنت مضاعف وقتی در بازخوانی پرونده این ماه ها  به وضوح می بینی کمتر کسی کوشیده اندکی و فقط اندکی مضاعف تر از قبل باشد حتی به اندازه کاسه آشی، تماسی از روی مهربانی و عرض تسلیتی هر چند کوچک به بهانه از دست دادن عزیزی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وقتی در مرورت به گذشته در میابی برای داشتن کمترین ها از همراه زندگیت ، حرفی یا خواسته ای را بدون آنکه عملی شود بارها و بارها ...
4 مرداد 1391

پایان هفته 37

و اینک شمـــــــــــــــــــــــــــــــــــمارش معکوس بشمار مادر اگر تو هم مثل من بی قرار لحظه ی دیداری اگر حس تلخ و شیرین انتظار و تمایل به در آغوش کشیدن تار و پود دستها و گونه های تورا نیز قلقلک می دهد بشمار مادر که تا دیدار روزها بسیار اندکند و لحظه ها کوتاه اینجا جایی مثل انتهای راه شده است ، همان راهی که بی انتها می نمود و من همچنان در بهت داشتن موجودی در بطن ناگزیر به میلادش به تولدش به پایان دو نفر بودنمان به انتهای زندگی به سبکی دیگر و آغازی مجدد می اندیشم هرچند اندیشیدن در این روزها طعم گسی متفاوت دارد اندیشیدن نیست خیره شدن به نقطه ای بین گذشته و حال و آینده است که پر از خطای دید است و کنش های متمایز امــــــــــــــــــ...
4 مرداد 1391

پایان هفته 35

همه کس شدن یک نفر نه آنقدر که فکر می کنی ساده است و نه آنگونه که به آن می اندیشی ممکن ، داشتن و دوست داشتن آدم ها شدنی است، اینکه به واسطه تعلقی یا حضوری و شاید هم تکرار با فرجام یک حس!!!!! دیگری را دوست داشته باشی و یا به او عادت کنی حسی است که کم و بیش ، اندک و افزون تجربه اش نموده ایم اما اینکه روزی روزگاری ، پروردگارت نمی دانم به واسطه کدام نیکی که در لحظه ای با اراده و بی اراده در دجله رها نموده ای مقدر گرداند که مادر شوی و لااقل برای چند سال همه کس موجودی به نام فرزند ، هرچند بگویی بعید نیست اما باور کن حس غریبی است، غریب، خیلی خیلی غریب آنقدر که پس از این همه ماه و این همه نشانه هنوز با آن کنار نیامده ام تو بزرگ شده ای مادر پایان ...
20 تير 1391

دلتنگی های مادرانه

پسرکم عبور بی وقفه زمان از رهگذر سرد زمین اجتناب ناپذیر و غیر قابل انکار، درسی است بزرگ که انسان را به قدر دانستن لحظه ها وا میدارد هر چند آدمی از جنس مادرت اینروزها که  تاب انتظارش به سر آمده و سختی راه صبرش را به انتها رسانده است نه قدردان خوبی برای لحظه هاست نه بیم به هدر دادن دقایق دلشوره ای برایش می سازد آرام نیستم رادینم !!!!!!!!!!!!! هزار و یک فکر مختلف در چهل ستون سرم موج می زنند خودشان را به دیوارهای هزارتوی مغزم می کوبانند و من می مانم و این همه حس ضد و نقیض حلاوت حملت اضطراب فارغ شدن از بارت دلمشغوله های فراوان رها کردن کاری که 13 سال به بودنش خو گرفته ام هر چند موقت و تنها به اندازه چند ماه ترس از نداشتن برنامه ب...
18 تير 1391

نامت بلند آوازه و زیبنده

دردانه معصوم مادر، هر روزی که از داشتنت  لمس حضورت و هیجان بودنت می گذرد بیش از پیش مهرت در تار و پود وجودم ریشه می کند و عمیقتر درک می کنم که  نیاورد روزی را که خدا پدری و مادری را به فرزندش بیازماید دیگر تمام وجودم شده ای با تو به خواب می روم   رویا می بینم ودر تمام لحظات آرامشم نیمه هوشیار و بیدار لمس بودنت را حض می کنم مادر با تو برمی خیزم به حضورت بعد از سلام به خدا سلام می گویم  سلامتیت را التماس می کنم و تورا به دستان توانگرش می سپارم به گمانم همین ها یعنی مادر شدن یعنی تفاوت این لحظه ها با تمام لحظه های دیگر تجربه شده صبح امروز با هم ندبه خواندیم  آن هم متفاوت  ازهمیشه بود انگار با من زم...
9 تير 1391

به بهانه لحظه ها نورانی سال قبل

   به طواف کعبه رفتم به دون رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی و باز با توام اي يگانه مهربان اله ديروز و امروز و هميشه ام : اين جا حرم توست امن ترين حريم دنيا كه حدي براي حرمتش متصور نيست .اين جا خانه ي توست مملو از حضورت ،سرشار از حس بودنت مامني كه قدمگاه تمام  نياكان پاك و مطهر روزگار است و من اين جايم  نزد تو     نزد ذات بي انتهايت            دوزانو     پشيمان و نادم با كوله اي سنگين از گناه و معصيت هاي ريز و درشت مملو از نافرماني هاي عمدي و سهوي و پر از بد بندگي اما       ...
1 تير 1391

به بهانه هشتمین ماه همسفری من و دردانه ام

نازنین فرزند دلبندم اینک در آستانه هشتمین ماه  سفر مشترکمان، در روزهایی که لحظه لحظه اش  با حس و حالی متفاوت ترجمه می شود، گرمای هوا مضاعف می گردد و سنگینی وزن نازنینت نشانه ای پررنگتر از حضورت را به تصویر می کشد، فارغ از کوچی که چندی پیش اتفاق افتاد، بیشتر از قبل، دقیق تر از گذشته و با تامل تر از ایام پیشین  به راز خلقت،  به معجزه  تولد می اندیشم عزیز دل مادر بسیار بسیار مشتاقم از حس و حالی که در این 9 ماه تجربه می کنی مطلع باشم گویا قدرت خواب داری و دیدن رویا در رویاهایت چه میگذرد جایی از رویاهایت مکانی به اسم زمین را به تصویر می کشند؟ چه میبینی آراد مادر؟؟؟ برای من و بسیاری از زمینیان تولد موجودی به نام&...
21 خرداد 1391

روز پدر مبارک

از ميان همه ي مردهاي دنيا ، فقــط كافي ايست پاي تـــو در ميان باشد! نميداني براي تو ؛ زن بودن ،عاشق بودن چه دنيــــــــايي دارد! مرد روزهاو شب های همیشه ام بانوام آقا، بانوی لحظه های پر تلاطم و مملو از فراز و نشیب زندگیت بانوی لحظه های مکث و درنگ و تامل...  و امروز به مناسبت فرخنده میلاد شاه مردان برای تو یگانه، قلم می زنم برای تویی که 13 رجب امسال متفاوت از همه ی سال های قبل در کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنار مرد مردان بودن پــــــــــــــــــــــــــــدر  هم شده ای  هر چند به نیابتت چندی است همه ی دردانه ات را در آغوش انحصاری خود می پرورانم، اما اندکی صبر، به زودی زود درست همان لحظه ...
13 خرداد 1391