مسافرم آمد ، چشم انتظاری به پایان رسید
جگر گوشه مـــــــــــــــــــــــــــادر ، گفتم بشمار شمارش معکوس لحظه ناب انتظار را مادر که نگفت در آمدن تعجیل کن ، نکند گونه ها و دستهایت اینقدر برای به آغوش کشیدنمان قلقلکی شده بود که زمان راکوتاه کردی و مسافر این سرزمین شدیییییییییییییییییی با این همه عجله و این همه زودتر از لحظه موعود ؟؟؟؟؟؟ وای برمن ، که انگار قبل از آمدنت طعم هیچ لذتی را به درستی نچشیده بودم حیف مادر که این همه لحظه عاشقی را با بهانه های مادی ریز و درشت از دست دادم و داشتنت را دورترها تجربه نکردم چه حسی دارد گرمای آغوشت که حتی شبیه هیچ تجربه ای نیست چقدر مغرورم به مادر تو بودن چقدر یک دفعه و تنها به واسطه یک اتفاق بزرگ شدن ز...